Quantcast
Channel: آوای سيبه
Viewing all 288 articles
Browse latest View live

غیرت بستکی

$
0
0

غیرت بستکی

شاعری خوش قریحه از شهرستان بستک


شاعر: غیرت بستکی
 

زندگی

  • غیرت بستکیدر سال ۱۳۰۱ خورشیدی در خانواده‌ای از اهل علم و قلم در قصبهٔ بستکپا به عرصه وجود نهاد. تعالیم خود نزد پدر و در مکتبخانه‌های محلی آن روزگار آغاز نموده و به فراگرفتن قرآنو حدیثو ادبیاتفارسیو عربیپرداخت. «غیرت» اولین شعرش را در چهارده سالگی تحت عنوان «حُب آل عبا» سروده‌است.

غیرت بستکی از سرسوز و درد و عشق شعرگفته‌است. قالب شعرش مثنوی،غزل،قصیده،قطعهو دوبیتیبود و به زبان فارسی و گویش بستکی سروده‌است.


سفر به بحرین

  • شاعر در سال ۱۳۲۴ خورشیدی سفری به کشور بحرینداشته‌است که مدت پنج سال درآنجا مانگار می‌شود. سپس در سال ۱۳۲۹ خورشیدی دوباره به زادگاهش بستک باز می‌گردد. او سالهای آخر عمر را در بستک به عبادت وسرودن شعر گذراند.

وفات

  • محمد علی غیرت بستکی، شاعر معروف در روز جمعه چهارم تیرماه ۱۳۷۲ خورشیدی برابر با چهارم محرم الحرام ۱۴۱۴ قمری در بستک درگذشت و در همانجا دفن گردید.

نمونهٔ اشعار

جـمـال عــالــم‌آرای تــوای مـهـتـاب زیـبـایـیدگرگون ساخت رسم عشق و آئین شکیبایی
ندیدم هرکجا رفتم چو «بستک» جلگه‌ای زیبابـه چشم عـاشـق مجنون چه زیباتـر ز لیلایی
شـکوه کـوه گاه‌بستو جـمال قلعـه گـچ بینتـمام دره و دشتش صـفابـخش و تـماشایـی
به بین گاه‌بست از انوار مه الماسگون گشتهنـدارد حـاجت لـُؤلـُؤ ز دریـا دخـت صـحـرایــی
ز کوه هرمزانچــون مـاه بـدر آیـد بـرون بـنگـرکند «بستک» سراسر غرق در دریای زیبایی
شود از پـر تـو مـَه جـوی شیر از قله‌ها ریـزانچـنان دشت ودره نـقـره قـامـت از مـصـفایــی
بــیـا أی دل تـماشاکن طلـوع مـاه بـَـدر از کـوهفـروغ نقـره فـامش یا شفـق در جـلـوه آرایــی
صفای ماه وکوهستان بسی زیبـاتـر از بستاناگـر اسرار آن یـابــی بـرآری سـر بـشیـدایی
طبیعت کوه گرد بست «بستک» نام نهادشتو گویی باغ مخصوصی به ما بخشیده زیبایی
بـيـا أى مونـس جانـم درايـن مهـتاب مهـمانـمچه کم گردد اگر از لطف بـرما چهره بگـشایـی
شب مهـتاب تابستان « بستک » برلب بـامـىنـشاط انـگـيـزتـر از شـهــر پُــر زرق أُرُوپــايى
نـسیـمـی بـس فـرح افـزا وزد از دامـن صـحـراءکه بـر پـیـران بـبـخشد زور وشوق روز بـرنـایـی
خدایا «بستک» اندر امـن و ایمان دار معمـورشنــدارم بـهـتـر از ایـمـان و آسـایـش تـمـنـایـی
بسان «غیرت بستک» قـلم آهسته‌تر گـردانتـورا یـارا کجـا باشـد کـه مـاه و خـور بیارایـی

 

جستارهای وابسته


منابع

  • حبیبی، احمد، (دیوان غیرت بستکی)، ناشر: موسسهٔ فرهنگی همسایه:چاپ اول، سال انتشار زمستان ۱۳۷۶ خورشیدی.
  • محمدیان، کوخردی، محمد، (شهرستان بستکو بخش کوخرد)، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.

گاوآهن

$
0
0

گاوآهن


  • گاوآهنیا خیشابزاری در کشاورزیبرای کندن و شخمزدن زمین دارای تیغه یا تیغه‌های فولادیسنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاوبر روی زمینکشیده می‌شود.

گاوآهن (شخم)
 
  • به گویش کوخردیلنِگارگويند، لنِگار (گاو آهن)آلتی آهنین که طرف اول آن را بگردن الاغ یا گاو می‌بندند وقسمت اصلی آن به‌دنبال حیوان روی زمین قرار دارد و با آن زمین را شُخم می‌زنند، که در کوخردو منطقه به لهجه محلی آن را "بَشکار"می‌گویند. 
  • گاوآهن (شخم)
     

    شاعر محلى مى سرايد:

    باز زارعین پُر خُروُشصحرا اَچِن لنِگار بَدوش
    بَرون شُروُع اُشکهِ فُر فُروُاز تِکهِ دِه تا بون کوه
    تِکهِ لَمبیر و پَس رُوصحرا اَچِن گُروُه گُروُه
    دنیا چو باغ دِلگُشاءبه به که چندین با صفاء

    کاشت جو و گندم در دوران قدیم به وسيلهِٔ گاوآهن

    • در زمان‌های قدیم تمام مناطق کوخردجو و گندم کاشته می‌شده، آثار بجا مانده نشان دهنده فعالیتی بی نظیر بوده و مردم کوخرد در امور کشاورزی مخصوصاً کاشت جو و گندم فعالیت چشم گیری داشته‌اند و تمام زمین‌های دشت پاراو و حتی زمین‌های که در کوه واقع شده است نیز زیر کشت قرار داده شده است و تمام پشتخه‌های واقع در کوه مانند: پشتخه باپیر، پشتخه مد کمدین، پشتخه بست گز، پشتخه او شیرینو،،پشتخه پاراو، پشتخه چتی، پشتخه مرخاو، پشتخه دیوونی، پشتخه چُکتَونِه مصلی، وحتی در بون کوه مانند: پشتخه شاه حسینیو پشتخه کنار ودیگر پشتخه‌های موجود در بون کوه زیر کشت می‌بردند، وهمچنین در گریها مانند: گری مد یوسفی و گری مد عبدالرحیمی و در لاورها مانند: مانند لاور کالونو لاور مد اودلی و تمام خور وخَرَها کوهستانی جو و گندم کاشته می‌شده است.

    گاوآهن (شخم)
     
  • در تمام مناطق ذکر شده آثار لنِگار (گاو آهن)هنوز و بعد از مرور این سالیان دور باقی مانده است ونشان می‌دهد که مردم کوخرد در تمام این پشتخه‌ها جو و گندم می‌کاشته اند، اما حالا دیگر مردم حوصله این کار پر زحمت ندارند وتمام این پشتخه‌ها متروک ومهجور ماند است، فقط آثار ی از شخم لنِگار آن زمان دور در این پشتخه‌ها باقی مانده است که نشانی از فعالیتهایی کشاورزی و مردان زحمت کش آن دوران در کوخرد و روستاهای توابع برجای مانده است.
  • گاوآهن (شخم)
     
  • سالهای پیش یعنی سی تا چهل سال پیش کاشت گندم و جو به وسیله ألاغ و گاو انجام می‌گرفت، به وسیله گاو و الاغ نیز خرمنها را خرد می‌کردند، بعد از دِرُو کردن و جمع کردن خوشه‌ها در مکان مسطحی که آن را جاخرمن می‌نامند می‌برند که بعداً با گاو یا الاغ بروی آن خوشه‌ها که خرمن می‌نامند می‌برند و بطور دایره مانندی می‌چرخانند تا اینکه آن خوشه‌ها خرد شود وبعداً آن را به وسیله ابزاری که آن را "اَوسِن "نام دارد به باد می دهند ودانه از کاه جدا می‌گردد.
  • گاوآهن (شخم)
     
    گندم
     

    جستارهای وابسته

    منابع

    بخش کوخرد

    شمد لاورى (عِقاب جُنوُب) 1

    $
    0
    0

    شمد لاورى (عِقاب جُنوُب) 1

    • قسمت أول ...
    • شیخ محمد لاوریفرزند عبدالرحمان مشهور به ( شَمّد لاوَرى) (۱۲۹۵-۱۳۲۴) یکی از افراد معروف در تاریخ معاصر منطقه هرمزگان و جنوب ایراناست.نام کامل وی:(شیخ محمد بن شیخ عبدالرحمان بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن ثانی بن شیخ محمد بن شیخ راشد بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن مدنی ). شمد لاوری در سال ۱۲۹۵ خورشیدی برابر با سال ۱۳۳۷ قمری مطابق با سال ۱۹۱۲ میلادی در روستای چاه قیل (1) (چاه عقیل) دیده به جهان گشود.

    شَمّد لاوَری
     
  • ازآنجا كه معلوم است گروه مسلح شمد لاورى بيشتر اوقات در تنَگ دالانمستقر بودند و در برابر دزدان مقاومت مى كردند، یکی از شاعران محلی شعری به سبک شاه نامه فردوسیسروده که چند صفحه‌است بنام جنگ نامهِ دالان که در این ابیات از دلاوران و پهلوانان درتنَگ دالان (2) تمجید می‌نماید:
  • بَنام خُداوَند رَب کَریمبَنَظم آوَرَم داستانی عَظیم
    کُنَم داستانی مَن از نُو تَمامکِه باشد پَسَند هَمه خاص و عام
    یکی جنگنامَه بَنَظم آوَرَمدلیران بَمَیدان رَزم آوَرَم
    کُنَم وَصف آن پَهلَوانان راکِه مَأوای دارَند بَه دالان را
    سُـپَهدارشان شَمّد لاوَریبَرُوز نَبَرد چُون یَلِ کابُلی
    بَرُوز نَبَرد اَستْ اِسفَندِیارنَمی‌تَرسَد اَز دُزد و تُرک و تتار
    یکی پَهلوان اَستْ شَمَد بَنامبَبازو چُو رُستَم بَصُولَت چُو سام
    بَبالا بُلَند اَستْ و لاغَر مَیانبَصُولَت دِلیر اَفکَن وُ پَهلوان

    زندگی

    • « شَمّد لاورى » در سال 1337 هجرى قمرى در روستای لاور شیخ (3) در بخش کوخرددر شهرستان بستکديده به جهان گشود. مادرش از روستای بست قلات (4) بود. شیخ محمد لاوری از نوادگان علامه شیخ حسن مدنیو از اهالی روستای لاور شیخدر بخش کوخردبود، به‌همین‌خاطر «شمد لاوری» لقب گرفته بود. او جوانی دلیرو در سراسر منطقه معروف بود.ابتدا طلبه علوم دینی بود وچند سالی این علوم را تحصیل کرده بود، و گاهی اوقات پیشنمازهم می‌شد وخطبه عربی نیز می‌خواند. واز آنجا که لاور یکی از روستاهای بزرگ منطقه و پایگاه علم و عبادت بوده‌است، گروهی مأمورین دولتی به آنجا می‌روند و به اذیت و آزار اهالی می‌پردازند. شیخ محمد وعده‌ای دیگر از لاوریان سلحشور، در برابر امنیه‌های دولتی قیام می‌کنند و زد و خورد شدیدی بین آنها در می‌گیرد وامنیه‌ها پا به کوچه فرار می‌گذارند.چند روز بعد لاور محاصره وعده‌ای منجمله شیخ محمد را دستگیر وباخود به لار می‌برند.

    عَدلِیه لار

    • در عَدلِیه لار تعدادی از لاوریان را آزاد و چهار نفر به شیراز می‌فرستند و در زندان معروف کریمخانی زندانی می‌شوند، که یکی از آنها شیخ محمد بوده‌است. ولی زندان کریمخانی هم با آن دیوار سر بفلک کشیده‌اش نمی‌تواند شیخ محمد لاوری در خود نگهدارد. چون شمد لاوری کسی نبود که به این آسانی تسلیم شود، بنا براین پس از ورود شیخ محمد به زندان کریمخانی در یکی از شبهای بارانی شیخ محمد فرصت مناسبی به دست آورده و خودرا به پشت بام رسانیده و تعدادی لُنگ که قبلاً از حمام جمع نموده بوده بصورت طنابی محکم در می‌آورد به کنگره یکی از برجها می‌بندد و ازآن آویزان می‌شود، هفت هشت متری باقی مانده به پائین می‌پرد و بدینوسیله از زندان کریمخانی فرار می‌کند. باسرعت از کوچه پس کوچه‌های تنگ وتاریک وگِل آلود می‌گذرد و دراندک زمانی شیراز را پشت سر می‌گذارد به طریقی خودرا به حوالی قیر و کارزین می‌رساند.نگهبان پاسگاهی را خفه می‌کند سلاح او را می‌گیرد و کلیه افراد مستقر در پاسگاه را بقتل می‌رساند یک تفنگ وچند قطار فشنگ با یک اسب بر می‌دارد وفرار می‌کند.پس از ماها در بستک وتمامی روستاهای منطقه هرجا که امنیه می‌دید به قتل می‌رسانید.

    بازگشت شَمَد لاوری

    خُودَم مَستْ و تُفَنگ مَستْ و فِشَنگ مَستْهَوای جَنگ دُولَت بَر سَرَم اَستْ
    بگیرَم پَاچَهِٔ کُوه نَمَكدانکُنَم دَعوای کِه تا رُوح بَر تَنَم اَستْ
    • خبر دستگیری شیخ محمد شادی چپوچیان و زور گویان، و عزای فقراء بود. اما خبر رهایی و بازگشت او برعکس بود.وقتی خان بستک ( محمد اعطم خان عباسی) (5) از باز گشت شیخ محمد (شَمَد) باخبر شد برایش قاصدی فرستاد و پیشنهاد کرد تاجای پدرش شیخ عبدالرحمان چریک (6) او بشود، ولی شیخ محمد که عقیده وراه وروش دیگری داشت جواب رد داد. درآن روزگار و در غیاب شمد لاروی، غارتگری، ناامنی و آشوب بر منطقه حکمفرما بود. یاران شمد لاوری هر چند از هم نپاشیده بودند ولی بدون رهبری شیخ محمد مقابله با آن همه هرج و مرج و زور گوئی را در توان خویش نمی‌دیدند. پس از باز گشت شیخ محمد، یاران دوباره گردهم آمدند، پس از اینکه تمام جریان دوران غیبتش را برای او تعریف کردند شیخ محمد گفت جواب زور را باید با زور داد.اینها فقط زبان تفنگ را می‌فهمند، باید دوباره مسلح شویم. روزگار سخت و پر مشقت فقیران و بیدادگری ستمگران و تاراجگران شیخ محمد را وادار کرد تا یک گروه نجات دهنده تشکیل دهد. او بسیار شجاع ودلیر بود. درجست وخیز و دویدن واسب سواری نظیر نداشت. همیشه پاشنه کشیده و مسلح ظاهر می‌شد، هرگز زیر بار ظلم و ستم نمی‌رفت و برای جلوگیری از بی انصافی اگر با خوبی نمی‌توانست، به زور متوسل می‌شد. یکی از روزهای بهاری شیخ محمد و یارانش روی تپه‌ای گرد هم آمده بودند. شیخ محمد سه کوزه‌ای که جهت هدف گیری قرار داده بودند را یکی پس از دیگری با تیر می‌زد، پس از اینکه هر سه کوزه در هم شکست تفنگش را بوسید و گفت: «بنازمت والله هی... قنداق سیاه».
    • «شیخ محمد شیخ عبدالنور» (7) يكى از دليرترين ياران شَمّد لاورى، که بادوربین آبشارهای روان را می‌نگریست بدون آنکه چشم بردارد به شیخ محمد گفت: «اینکه چیزی نیست پدرت باهمین تفنگ دهشاهی را توی هوا می‌زد» شیخ محمد گفت: کله دزد اندازه کوزه‌است، به دهشاهی چکار دارم. شیخ محمد تفنگ بردوش نهاده به ابرهای در حال حرکت نگاه کرد و گفت: به امید خدا با همین تفنگ ظلم را از این منطقه دور می‌کنم، می‌خواهم راه مولا علی را ادامه بدهم که می‌گفت: یار مظلوم ودشمن ظالم باشید.
    • حالا هرکه با من است دست بالا کند. شیخ راشد پرسید: مگر چه خیالی تو سرت است؟. شیخ محمد جواب داد: آن چه وظیفه یک مسلمان است. کمک به آنهایی که مظلوم‌اند و احتیاج دارند، بریدن دست ظالمهایی که گوشت و خون مردم را می‌خورند، برقراری عدالت و حفظ منطقه و مردم بی پناه. شیخ راشد گفت: حرفهای گنده گنده می‌زنی.. نکنه سرت به تنت زیادی می‌کند محمد عبدالرحمان؟. شیخ محمد شیخ عبدالنور گفت: خیلی‌ها می‌خواستند این کار بکنند حالا زیر خاک هستند، یا بهتر بگویم زیر خاک شان کردند.شیخ محمد به او نزدیک شد دستی به شانه اش زد وگفت: ما در راه خدا جهاد می‌کنیم، ایثار بنفس کاری است که خدا آن را دوست دارد، بذار تاسر مارا هم زیر آب بکنند.

    سَحَر گاهی کِه دُشمَن حَملَه کَردَنددِرازُو تا بَلُرکُش حَلقَه کَردَند
    لَقَب دادَن بَه مَن قاسِم اَرژَنگکِه شیخ صالح بَه خُون آغِشته کَردَند

    قاسِم اَرژَنگ يكى از بهترين ياران شمد لاورى

    • قاسم ارژنگ درحالی که پای‌افزارش را اصلاح می‌کرد گفت آن افسر لعنتی در غیاب شما خیلی لاف بیهوده می‌زد، سردار. می‌گفت گرفتن شمد لاوری از آب خوردن هم آسان تر بود.شیخ محمد با خونسردی گفت غصه نخور قاسم، فردا شناسنامه اش را باطل می‌کنم.آن شب که مأموران به لاور حمله کردند من بدجوری بیمار بودم. نیمه شب من توی بستر بیماری دستگیر کردند، آن هم باسی تا امنیه مسلح.بانقشه شیخ محمد، قاسم ارژنگ عصا بدست وپیر مرد وار عمداً از جلو پاسگاه رد شد.وهمانطور که می‌لنگید مقداری خارک در دست داشت ودانه دانه می‌خورد. نگهبان تا چشمش به پیر مرد افتاد صدا زد: آهای پیر مرد یه کمی از خارکت را بده ببینم، قاسم که از خدا می‌خواست به طرفش رفت وخارکهایش را به او داد.نگهبان تفنگش را بدیوار تکیه داد تا باخیال راحت مشغول خوردن شود، درهمین حال قاسم از پشت سر دستش را به دور گردن نگهبان حلقه زد وآنقدر فشار داد تا خفه شد. شیخ محمد ویارانش که کمین کرده بودند فوراً خود را به پاسگاه رسانیدند. شیخ محمد بی درنگ تفنگ نگهبان را برداشت وبه طرف دفتر فرمانده پاسگاه حرکت کرد. همان افسری که شیخ محمد را دستگیر کرده بود و چند سرباز دیگر که در اثر سر وصدا بساط تریاک کشی خودرا جمع می‌کردند ودر حال خروج بودند را دستگیر کرد. یاران شیخ محمد سربازان را گرفته وطناب پیچ کردند. شیخ محمد هم باقنداق تفنگ به پشت سر افسر زد وگفت یا الله راه بیفت، حالا می‌خواهم بقولی که داده بودم عمل کنم. شیخ محمد آنگاه با صدای بلند از قاسم ارژنگ پرسید: قولم به جناب سروان چه بود قاسم؟.قاسم همچنان که به جان سربازی افتاده بود و اورا کتک می‌زد جواب داد که او را فرمانده دوزخ کنی، سردار.بدستور شیخ محمد، دست وپای افسر بخت برگشته را بستند وبه درون اتاقی انداختند وآن را آتش زدند. افسر مدتی داد وفریاد کرد وبعد ساکت شد.شعله آتش از هواکش وسوراخهای در بیرون می‌زد.آنگاه هم قطاران شیخ محمد هر چقدر اسلحه ومهمات بود را برداشتند. هنگام رفتن شیخ محمد به سربازان دست وپا بسته گفت به فرماندها تون بگوئید شیخ محمد ظالم کش گفته عاقبت هر ظالمی همین است.

    یاران شیخ محمد لاوری

    • چند تراکمه سلحشور، شیخ محمد شیخ عبدالنور، شیخ راشد، شیخ احمد شیخ عبدالنور، قاسم ارژنگ، رستم، بهزاد گروه مقتدر شیخ محمد لاوری را تشکیل می‌دادند.بعدها احمد مصطفی و عده‌ای دیگر از لاوریان سلحشور نیز به آنان پیوستند. شیخ صالح هم بدستور برادرش شیخ محمد وبر خلاف میل خود به گروه آنها ملحق شد. وبعد از بازگشت شیخ محمد از دبی چند نفر دیگر از جمله محمد عبدالرحیم، علی اکبر، وحاجی عبدالغفور به گروه شیخ محمد پیوستند.

    نبرد با دزدان در دره فخری

    • آوازه شیخ محمد لاوری در سراسر منطقه پیچید. هر دزد زده یا ستمدیده‌ای به او رجوع می‌کرد، روز به روز نزد طبقه پائین محبوب تر وپیش اعیان وصاحبان دم و دستگاه نفرت انگیز می‌شد. شیخ محمد لاوری در برابر مظلومان موم و در برابر ظالمان سنگ خارا بود. از این رو ستمگران با امکانات تبلیغاتی که داشتند شیخ محمد را شرور وآشوبگر جلوه دادند. جالب این بود که وقتی همان مالداران قُلدُر به‌وسیله دزدان غارت می‌شدند از شیخ محمد لاوری کمک می‌خواستند، چون ژاندارمها هرگز خودشان به خطر نمی‌انداختند.آنها از این صحنه‌ها فراری ودر مهمانیها حاضر می‌شدند. شامگاهی شیخ یعقوب شیخ سلطان قاصدی به پیش شیخ محمد فرستاد ویاری خواست، دزد به بگله اش زده بود اما زیاد دور نشده بودند. شیخ محمد از جاه بلند شد وگفت: من زنده باشم و دزد در حریم. دزدان در دره فخری منتظر تاریکی بودند تا بحال راحت حرکت کنند. نیمی از خورشید باقی بود که شیخ محمد ویارانش به آنجا رسیدند، دزدان مشغول خوردن شام بودند که شیخ محمد تیری میان سفره گستنرده شلیک کرد وکفت: آهای.. خیره سرا، مگه اسم شمد لاوری را نشنیدین؟. دزدان سلاحهایشان را جاگذاشته وسراسیمه متفرق شدند، رئیس دزدان که ادعای زیادی داشت از پشت سنگ بیرون آمد تا تفنگش را بردارد، قاسم ارژنگ تیری به‌طرف او شلیک کرد، تیر برانش خورد. شیخ محمد وهمراهان به سرعت پائین آمده وآنان را دستگیر کردند. رئیس دزدان زخمی شده و روی زمین افتاده ناله می‌کرد، شیخ محمد لگد محکمی به جایی که خون بیرون می‌زد کوبید وگفت تیموری بی پدر، حالا دیگه کارت بجایی رسیده که تو ملک شمد لاوری دزدی می‌کنی؟. تیمور از وحشت وهیبت شمد لاوری زبانش بند آمد وشروع ببوسیدن پاهای او کرد. شیخ محمد گله را به صاحبش و دزدان را به خان بستک تحویل داد. اما تفنگها را خودش برداشت، خان طی پیامی که برای شیخ محمد فرستاد اظهار نارضایتی کرده بود که چرا دزدان بی تفنگ برایش فرستاده‌است. شیخ محمد گوش قاصد خان را بریده کف دستش نهاده وگفت به خان بگو سر به سر ما نگذارد، او تفنگ برای حفظ جان ومال خودش می‌خواهد، اما، ما برای حمایت از مردم بیچاره می‌خواهیم. « شَمّد لاورى » مردی بود نترس و با قدرت چندین بار اتفاق افتاده بود که گوش قاصدها می‌برید و باز می‌فرستاد، بنا براین هرقاصدی که به سویش اعزام می‌کردند، با تردید به سویش او می‌رفت.اولین زنگ خطر برای دزدان به صدا در آمد. آنان سخت از شیخ محمد متنفر بودند، باوجود او دیگر نمی‌توانستند مانند سابق مردم را غارت کنند.

    جنگ شمد لاوری با یوسف نفر در تنگ دالان

    • شیخ محمد دومین شایستگی خودرا در تنگ دالاننشان داد. وقتی سید کنچیمعروف به آقای کنچی برای او پیام فرستاد که آدمهای یوسف نفر مال وگله مردم را بغارت برده‌اند وبه‌طرف تنگ دالان به حرکت هستند. شیخ محمد پیام فرستاد که تنگ دالان که چیزی نیست، اگر لازم شده مال مردم را از گلویه باباخان نفر هم بیرون می‌کشم. در تنگ دالان شیخ محمد از بلندی تپه سرخ رنگی بادوربین قلمی تپه‌ها و دره‌ها را بر اندازی می‌کرد، پس از مدتی موفق شد از فرا سوی تپه‌های متعدد دودی به بیند، او تنگ دالان را مانند کف دست می‌شناخت، می‌دانست که درآن حوالی آبادی و حشمی وجود ندارد، پس می‌بایست دزدان باشند. شیخ محمد وهمراهانش خودرا به آنجا رسانیده ودر دره‌ای جاگرفتند، شیخ محمد گفت من می‌روم بالای آن پشته، وقتی تسلیمشون کردم شما از چهار طرف آنها را محاصره کنید. شیخ محمد این را گفت وتعویذش را به بازو بست وحرکت کرد دزدی که در نزدیکی راهزنان نگهبانی می‌داد متوجه شیخ محمد شد، سرپا ایستاد تا اورا شکار کند، اما شیخ محمد چنان تند وتیز می‌دوید که او موفق به هدف گیری نمی‌شد. خوشبختانه یاران شیخ محمد که پشت سر نگهبان قرار داشتند اورا درهمان حال دیدند، قاسم ارژنگ ریگی پرت کرد وخطاب به نگهبان گفت: هی رفیق، نگهبان پشت سرش را نگاه کرد، بیست چهار پنج تفنگچی را دید که اورا هدف گرفته‌اند، عاقلانه‌ترین کاری که نگهبان توانست انجام دهد این بود که بی سر وصدا تفنگش را برزمین گذاشت وتسلیم شود. دراین هنگام شیخ محمد هم بالای تپه رسید وبر دزدان نهیب زد که هیچ کس از جایش تکان نخورد والا خونش پای خودش است.قاسم وبهزاد به جان نگهبان بخت برگشته افتادند وبقیه به کمک شیخ محمد شتافتند.شیخ محمد دزدان را لخت کرد ولباسهایشان را به آتش افروخته انداخت وگفت شماها آمده بودید مردم را لخت کنید مگه نه؟. حالا مزه اش را بچشید، چه مزه‌ای دارد؟. سپس گوش همه آنهارا برید وگفت: به باباخان نفر بگویید عاقبت دست درازی به ملک شمد لاوری همین است.

    جنگ شمد لاوری با دزدهای شمالی

    بميرند ترک شمالىهمه بردند غالى و نهالى
  • دزدهای شمالی یا «ترکهای شمالی» گروهی از ترکان از زمانی دور از شمال ایران به صحرای باغهجرت کرده بودند، این ترکان بعد از مدتی استقرار در صحرای باغ بعلت عوامل مختلف:اقتصادی، اجتماعی، و معیشت و یا عواملی دیگر، دست به دزدی زده بودند و یک گروه مسلح ویاغی گر تشکیل داده بودند و به استمرار شبیخون به روستاهای اطراف می‌زدند ومردم را غارت می‌کردند. احمد مصطفی از دور دوان دوان وصدا زنان خودرا به جمع رسانید ونفس زنان وبریده بریده گفت: جناب شیخ، دزد.. دزدهای شمالی آمدند، پدر مردم را در آوردند قیامت به پا شده‌است. شیخ محمد کاسه دوغش را نیمه تمام برزمین نهاد و گفت، نفس بگیر ودرست بگو به بینم چه شده، گفت دزدهای شمالی مردم را غارت کردند، شیخ محمد ویارانش خودرا به معبر دزدان رسانیده ومنتظر ماندند. دزدان تعدادی گوسفند، شتر، گاو وپنج رأس الاغ پربار برداشته وفرار می‌کردند. چند تفنگچی پیاده وتعدادی نیز سواره سر وصدا وگرد وخاک زیادی ایجاد شده بود چهار نفر چماق بدست هی هی کنان حیوانات را پیش می‌راندند.شیخ محمد وهمراهان با هماهنگی یکدیگر تفنگچیان را با شلیک گلوله از پای در آوردند اوضاع دگر گون شد، چماق بدستان مات ومبهوت مانده بودند که از کدام سمت تیر اندازی شده‌است.شیخ محمد باصدای بلندی فریاد زد: شمد لاوری عزرائیل دزدان آمده. همراهان شیخ محمد همگی سرازیز شده وبر دزدان یورش بردند وآنان را تار ومار نموده وتعدادی را نیز دستگیر کردند.شیخ محمد یقه یکی از تیر خوردگان را گرفت وپرسید: از کدام تیره هستید؟. مرد زخمی باصدای درد آلودی جواب داد: از قبیله زیاد خان هستیم. دزد دیگر گفت بهتره آزاد مان کنید، دشمنی با زیاد خان یعنی مرگ. شیخ محمد قنداق تفنگ را به شکم او زد وگفت:

    از زیاد خان نباشدش باکآنکه باشد یاورش یزدان پاک
    بگوئید زنده باد شمد لاوریکه بی نظیر است در دلاوری

    دزد بی چاره درحالی که از شدت درد می‌نالید گفت: زنده باد شمد لاوری.

    پی نوشت‌ها:

    • (۱) ـ چاه قیل: (چاه عقیل) : روستای کوچکی از روستاهی منطقه گودهو از توابع بخشمرکزیشهرستان بستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. در ۹ کیلومتری جنوب شرقی شهر بستکواقع است.
    • (2) ـ تنَگ دالان:متشکل از دو روستای کوچک است از توابع بخش مرکزیشهرستانبستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است.
    • (3) ـ لاور شیخ:یا ( لاور علیا) روستای بزرگی است از توابع بخش کوخردشهرستانبستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. این روستا در داخل کوه واقع است.
    • (4) ـ بست قلات:روستایی از روستاهای آباد منطقه گودهاز توابع بخش مرکزیشهرستانبستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. این روستادر سی کیلومتری از جاده بستکبه گودهبه سمت جنوب به داخل کوه منحرف می‌شود.
    • (5) ـ محمد اعطم خان عباسی:محمد رضا خان « سطوت الممالک » حاکم بستکو جهانگیریه. محمد رضا خان براثر لیاقت وشایستگی مورد توجه فرمان فرمای فارس قرار گرفته ودر حال حیات پدرش به حکمرانی لار از ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۳۷ منصوب می‌شود، وبعدا نیز درسال ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ هجری قمری به موجب حکم وزارت داخله حاکم بندر لنگه می‌گردد. پس از فوت پدرش حکمرانی بستک را عهده دار می‌شود. محمد رضا خان بعدها ملقب به سطوت الممالکمی‌گردد. در سال ۱۳۳۴ هجری قمری همراه اردوی حبیب الله قوام‌الملک شیرازیکه از طریق بوشهرباکشتی انگلیسی به بندر لنگه آمده بود پس از توقف در بستک که برای سرکوبی ژاندارمهای یاغی عازم لاربود محمد رضا خان هم در این جریان شرکت نموده ودرآنجا امور حکمرانی کهورستانو رویدرات «روئیدر» دریافت می‌دارد.
    • (6) ـ چریک: (جنگ چریکی) یکی از انواع جنگ‌های نامنظم است که در آن گروه کوچکی از افراد مسلح با استفاده از تاکتیک‌های نظامی کمین، هجوم ناگهانی، غافل‌گیری و جابجایی سریع به یک هدف نظامی آسیب‌پذیر یا یک واحد نظامی بزرگ‌تر حمله‌ور شده و بلافاصله صحنه نبرد را ترک می‌کنند. شیوهٔ جنگ‌های چریکی از شیوه‌های بسیار قدیمی جنگی است. در دوران معاصر افرادی چون ، ارنستو چه گوارا،احمد شاه مسعود،کارلوس ماریگلا،مائو زدونگ،وندل فرتیگ،رژی دبره،وو نوین جیاپو چند تن دیگر را از شاخص‌ترین نظریه پردازان مبارزات چریکی می‌دانند.
    • (7) ـ شیخ محمد شیخ عبدالنور:يكى از دليرترين ياران شمد لاورى، يارى كه ستون أصلى مبارزات شيخ محمد بود.
    • ادامه دارد ...

    منابع

    • ویکی‌پدیای عربی
    • پور محمد، عبدالله ، . شيخ محمد لاوری (عقاب جنوب)ناشر: چاپخانه مصطفوى، شيراز: چاپ اول، 1374 خورشيدى.
    • سلامی، بستكی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ)جلد دوم چاپ اول، 1372 خورشيدی.
    • محمدیان ، کوخردی، محمد ، ( مشایخ مدنی )، چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۲۰۰۲ میلادی.


  • شمد لاورى (عقاب جنوب) 2

    $
    0
    0

    شمد لاورى (عقاب جنوب) 2

  • قسمت دُوُم ...

     

  • شیخ محمد لاوریفرزند عبدالرحمان مشهور به ( شمد لاورى) (۱۲۹۵-۱۳۲۴) یکی از افراد معروف در تاریخ معاصر منطقه هرمزگان و جنوب ایراناست.نام کامل وی:(شیخ محمد بن شیخ عبدالرحمان بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن ثانی بن شیخ محمد بن شیخ راشد بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن مدنی ). شمد لاوری در سال ۱۲۹۵ خورشیدی برابر با سال ۱۳۳۷ قمری مطابق با سال ۱۹۱۲ میلادی در روستای چاه قیل (چاه عقیل) دیده به جهان گشود.

    شَمّد لاوَری
     
     
  • ازآنجا كه معلوم است گروه مسلح شمد لاورى بيشتر اوقات در تنَگ دالان مستقر بودند و در برابر دزدان مقاومت مى كردند، یکی از شاعران محلی شعری به سبک شاه نامه فردوسیسروده که چند صفحه‌است بنام جنگ نامهِ دالان که در این ابیات از دلاوران و پهلوانان درتنَگ دالان تمجید می‌نماید:

    بَنام خُداوَند رَب کَریمبَنَظم آوَرَم داستانی عَظیم
    کُنَم داستانی مَن از نُو تَمامکِه باشد پَسَند هَمه خاص و عام
    یکی جنگنامَه بَنَظم آوَرَمدلیران بَمَیدان رَزم آوَرَم
    کُنَم وَصف آن پَهلَوانان راکِه مَأوای دارَند بَه دالان را
    سُـپَهدارشان شَمّد لاوَریبَرُوز نَبَرد چُون یَلِ کابُلی
    بَرُوز نَبَرد اَستْ اِسفَندِیارنَمی‌تَرسَد اَز دُزد و تُرک و تتار
    یکی پَهلوان اَستْ شَمَد بَنامبَبازو چُو رُستَم بَصُولَت چُو سام
    بَبالا بُلَند اَستْ و لاغَر مَیان

    بَصُولَت دِلیر اَفکَن وُ پَهلوان

    کشته شدن شیخ محمد شیخ عبدالنور

    قنات اولی دعوا به پا شدقنات دومی بختم سیاه شد
    قنات سومی آمد تفنگچیکه شمد کشته شد حکم از خدا شد


    • شیخ محمد گاهگاهی به تهیدستان ودر ماندگان سر می‌زد وبه آنان کمک می‌نمود به تعبیر دیگر از به اصطلاح اشراف واغنیاء می‌گرفت وبه رعایا وفقراء می‌داد. از طرف دیگر او یاغی بود ودر یاغی گری گاهی زور گوئی لازم است، اما زور گوئی با زور گویان. از اینرو روزی شیخ محمد وهمراهانش به خانه عبدالله محمود کدخدای روستای هرنگرفتند، پس از صرف نهار درحالی که خود کدخدا (1) چایی بدست شیخ محمد می‌داد، شیخ محمد گفت خوب عبدالله حالا بی زحمت دویست تومان برایم جمع وجور کن که لازم دارم. عبدالله محمود با تردید گفت جناب شیخ محمد هر چه بگوئی حاضرم ولی پول ندارم، والله.
    • شیخ محمد گفت یعنی قسمت را باور کنم، عبدالله گفتها.. به خدا راست می‌گم. شیخ محمد گفت خیلی خوب، بدستور شیخ محمد اورا باسر بدرون چاهی که درخانه کدخدا بود آویزان کردند، عبدالله محمود از نیمه چاه فریاد زنان گفت چشم چشم هی والله جناب شیخ هرچه بخواهی می‌دم. دویست تومان که چیزی نیست، سیصد تومان هم می‌دم. اورا بالا کشیدند و پول را از او گرفتند ورفتند. شیخ محمد در هرنگ خانه‌ای داشت که همسر هرنگی او درآن زندگی می‌کرد، وآن شب درخانه خود بسر می‌بردند.اولین کسی که از خواب یک شب مرطوب تابستانی بیدار شد خود شیخ بود، درحالیکه چشمش را باپشت دستش می‌مالید متوجه بالا خانه مقابل شد، انگار داشتند تیرکش (2) درست می کردند، دیری نگذشت که سر کلنگی بیرون زد، شیخ محمد موضوع را درک کرد، فوراً همه را از خواب بیدار کرد، دوسه تیر بدیوار بالا خانه خورد. همگی به پائین پریدند وبه ویرانه‌ای پناه بردند و از آنجا به بالاخانه مذکور تیر اندازی کردند، دوتا کوزه در هم شکست، در اثر کمبود فشنگ شیخ ویارانش مجبور شدند دست از تیر اندازی بکشند وبه کوخردپناه ببرند.
    • کدخدای هرنگ اکنون پشتش به چهل تفنگچی گرم بود، همان بعد از ظهری که شیخ محمد اذیتش کرده بود قاصدی نزد خان بستک که بخشدار هم بود فرستاد، خان چهل نفر از میان چریکهای خودش برای حمایت از او فرستاد. پس از تهیه مقداری فشنگ شیخ محمد قصد باز گشت به هرنگ را داشت، ولی چند نفر از یارانش مخصوصاً شیخ صالح مخالفت می‌کرد، شیخ محمد هم کسی نبود که زیر بار برود. لذا نیمه شب به اتفاق یارانش به سوی هرنگ راه افتادند. نرسیده به هرنگ باز مانده شب را به پایان رسانیدند تاصبح روز بعد یکی را برای بر رسی اوضاع هرنگ به آنجا بفرستند.هنوز سپیده صبح نزده بود که یکی از همراهان شیخ بیدار شد وناگهان چشمش به چریکهایی افتاد که پیش می‌آمدند.او بلافاصله همه را بیدار کرد. شیخ محمد بدون تأمل تیری را شلیک کرد، تیر به اسب شیخ یعقوب خورد، اسب رمید وسوار سرنگون شد. این باعث شد تا چریکهای با اقبال بخود بیایند وسنگر بگیرند.چریکها بلافاصله تیر اندازی را شروع کردند. زیر باران بی امان گلوله شیخ محمد ویارانش به سختی توانستند خودرا به تنها قنات کم عمقی که در آن نزدیکی بود برسانند. شیخ محمد دستور داد هیچکس سرش را بالا نیاورد. تا نیمروز به تنهائی با چهل تفنگچی مبارزه کرد، زمان بکندی می‌گذشت، هر چقدر هوا گرم تر می‌شد از شدت تیر اندازی نیز کاسته می گردید، گرمی تحمل ناپذیر آفتاب سوزان دست کمی از گلوله سرخ نداشت. شیخ محمد شیخ عبدالنور که مردی زبردست وبا غیرت بود گفت یک نفر وچهل نفر نشده یا اجازه بده ماهم بجنگیم، یا... شیخ محمد با عصبانیت حرفش را قطع کرد و گفت همون که گفتم هیچکس دخالت نکند.
    • شیخ محمد شیخ عبدالنور (3)گفت اینجوری جنگیدن که فایده‌ای ندارد، باید کار را یکسره کنیم، آنگاه سرش را از قنات بیرون آورده و پنج شش تیر پی در پی شلیک کرد که ناگهان تیری به بالای ابروی راستش خورد، آهی کشید وبه پشت غلطید. شیخ احمد شیخ عبدالنور گریه کنان سر برادرش را بدامن گرفت، شیخ محمد داد کشید ساکت باش اگه دشمن بفهمد گلوله خورده داریم چیره می‌شود. چریکهاها هم از این وضع به تنگ آمده بودند، از شیخ محمد امان خواسته وگفتند اگر شیخ محمد قسم بخورد که کاری به آنها نداشته باشد میدان نبرد را ترک می‌کنند. شیخ راشد با چشمی گریان واشک آلوده به شیخ محمد خیره شد وگفت قبول کن شیخ محمد، زخمی داریم. شیخ محمد سرجدش شیخ حسن مدنیقسم خورد وامان داد، چریکها از سنگر هایشان بیرون آمدند وپاه به فرار گذاشتند، شیخ یعقوب از طرفی که شیخ محمد شیخ عبدالنور تیر خوره بود از داخل قناتی بیرون خزید، شیخ محمد باخود فکر کرد حتما کار او بوده، تفنگ شیخ محمد شیخ عبدالنور را برداشته شیخ یعقوب را هدف گرفت، شیخ یعقوب همچنان که عقب عقب می‌رفت دستهایش را جلو آورده وگفت جناب شیخ والله من تقصیری ندارم، نزنیها، جناب شیخ. اما شیخ محمد که خون جلو چشمانش را گرفته بود بدون توجه به قسمی که خورده بود ماشه را چکانید اما گلوله‌ای شلیک نشد. چند مرتبه این عمل را تکرار کرد ولی بی فایده بود وتیری در نرفت. شیخ یعقوب از فرصت استفاده کرد وفرار کرد. شیخ محمد شیخ عبدالنور در قناتی بین کوخردو هرنگکشت شد.


    خاکسپاری شیخ محمد شیخ عبدالنور در كوخرد

    • شیخ محمد تیر خورده جلو خودش گرفته براسب سوار شده به کوخردواقع بخش كوخرددر شهرستان بستکهرمزگانمی‌رود. در کوخرد آفتاب عمر شیخ محمد شیخ عبدالنورهم‌زمان با غروب خورشید همانروز، برای همیشه غروب کرد وسر انجام سماجت شیخ محمد لاوری به قیمت جان یکی از بهترین یارانش تمام شد، یاری که ستون اصلی مبارزات شمد لاوری بود، وپس از او تقریباً گروه شمد متزلزل شد. از دست دادن شیخ محمد شیخ عبدالنور برای شَمّد لاوری بسیار دردناک وجانگداز بود. بعد از این حادثه چندین بار کوشید تا عبدالله محمود کدخدای هرنگ را دستگیر کند، اما موفق نشد. چون او جاسوسانی گماشته بود تارفت و آمد وتحرکات شیخ محمد را گذارش کنند.

    شمد لاوری در دبی

    • شیخ محمد پس از آن که بسیاری از نظامیان و چریکها را کشت و پاسگاهها را بسوزان، خودش وبرادرش « شیخ صالح » راهی دبیشدند. درآنجا به اقوام بستکی خویش پناه می‌برند. اتفاقاً آنروزها حاکم دبی با حاکم ابوظبی اختلاف داشته ومدتها درجنگ بودند. بعد از ورود شیخ محمد لاوری به دبی بستکی‌هایی که در دستگاه حاکم دبی نفوذ داشتند، شیخ محمد را به او معرفی کردند، حاکم دبی شمد لاوری را در گروه چریکهای خود گماشتند، پس از اینکه شمد لاوری بی باکی، دلاوری وشجاعت خودرا ثابت کرد ودر جنگ جوئی وتیر انداری مهارت کامل را نشان داد، شیخ دبی فرماندهی نیروهایش را به او واگذار کرد وشیخ محمد نیز پس از چندی موفق شد نیروهای حاکم ابوظبی را تار ومار کند وبه این جنگ خاتمه دهد. بدینگونه نیروهای حاکم دبی به سر پرستی شیخ محمد لاوری بر نیروهای حاکم ابوظبی غلبه کرد ودر جنگ پیروز شد.


    آشنائی شمد لاوری با سیف بن عبدالله


    • شیخ محمد لاوری هنگام چریک کشی بر سر نیروهای حاکم ابوظبی با یک جوان عرب بنام «سیف بن عبدالله» آشنا شدند، ایشان یکی از سران چریکهای حاکم دبی بودند، سیف بن عبدالله جوانی دلیر وشجاع وتیرانداز ماهری بودند مانند شیخ محمد لاوری، همیشه تفنگ دردست وقطار بسته بود مثل شیخ محمد، سیف بن عبدالله از اهل شارجه (4) بودند، ایشان نزد شیخ سعید حاکم دبی چریک بودند. بعد از پایان جنگ شیخ محمد لاوری مدتها در شارجه بودند، ایشان مهمان « شیخ ماجد بن صقر القاسمی » بودند. شیخ محمد وشیخ صالح ودوستش سیف بن عبدالله هر روز صبح برای صرف صبحانه به قهوه خانه «بازار عَرصَه» (5) در شارجه می‌رفتند.شیخ محمد سه قطار فشنگ بردوطرف دوش وقطار و هفتیر روی کمربندش وهمچنین که تفنگ فلس در دست داشت همراه بابرادرش ودوستش سیف بن عبدالله هرسه باهم مسلحانه وقتی که وارد بازار عَرصَه می‌شدند وبه قهوه خانه می‌رفتند، دکان داران بازار عرصه به احترام آنان از جا بلند می‌شدند.روزی از روزها شیخ محمد وشیخ صالح و سیف بن عبدالله باخادمش به اطراف شارجه به تفریح می‌روند، خیمهوخرگاه برپا می‌کنند وتا شب در آنجا می‌مانند، کباب و چایی وقهوه تهیه وصرف می‌کنند، سیف بن عبدالله به خادمش می‌گوید هیزم جمع کن وجلو خیمه آتش روشن کن، واین شعر را سرود:

    أَوقِـد فَاِنَ اَللَیـلَ، لَیـل قَـرُّوَاّلریحُ یامُوقِــدُ، ریح صِـرُّ
    عَسَی یرَی نَارُک، مَن یمُرُّاِن جَلَبتَ ضَیفاً، فَأنَتَ حُرُّ
    • ترجمه ابیات:آتشی روشن کن دراین شب سرد که بادهای طوفانی می‌وزد، که شاید کسی در این نزدیکی گذر کند وآتشت را ببیند، واگر مهمانی آوردید، شما آزاد هستید.
    • شیخ محمد در جوابش می‌گوید:

    خوشا وقتی وخرم روزگاریکه مهمانی کند برما گذاری
    درشب تاریک وسرمای سوزانکه باهم طی کنیم لیل ونهاری

    کشته شدن سیف بن عبدالله در منطقهٔ حیره

    • بعد از مدتها در شبی از شبهای زمستانه و در منطقه شرق شارجه در «دهکده حیره» از توابع شارجه سیف بن عبدالله بایک گروه غارت گر از بدوهای مسلح در گیر می‌شود که متأسفافه دراین زد وخُرد سیف بن عبدالله کشته می‌شود، واز بد شانسی شیخ محمد لاوری بار دیگر یکی از یاران صمیمی خودرا از دست می‌دهد.

    بازگشت شیخ محمد به ایران

    • بعد از مدتی که شیخ محمد لاوری در شارجه و در ضیافت شیخ ماجد القاسمی می‌ماند، حاکم دبیپیامی برایش می‌فرستد که به دبی بیایید که کار مهمی باشما دارم، شیخ محمد بعد از خداحافظی از شیخ ماجد بن صقر القاسمی از شارجه به دبی می‌رود. حاکم دبی از او خواست تا در کنارش بماند، شیخ محمد در دبی ازدواجکرد و مدتی هم اقامت نمود، اما او مرد کوه و دشت و بیابان بود، نه مجلس وبارگاه. علی رغم مقام رفاه و آسایشی که درآن جا داشت، سر انجام دبی را وداع گفته و به ایران باز گشت.

    دیدگاه احمد سلامی بستكى دربارهِٔ شمد لاوری

    • شیخ محمد لاوری درطول حیات خود هم مأموران دولتی وهم دزدان وسارقان مسلح را زیاد بقتل رسانده‌است.او با چند تفنگچی سلحشور که همراه داشته‌است تقریباً یک گروه کوچک یاغی را تشکیل داده بود، در زمان او اصلاً دزدها وسارقان از ترس نامش به منطقه نمی‌آمدند. قبل از «سرهنگ پالار» مأموران زیادی حکم دستگیری وی را داشته‌اند که ناموفق باز گشته‌اند ویا بقتل رسیده‌اند. او به سرهنگ پالار (پالدُم) می‌گفت واینطور صدایش می‌زد. همه عقیده داشتند که وی تیر بند است، خبر هم داشت که سرهنگ پالار قصد دستگیری اورا دارد، اما بی اعتنا وبی باک بود.
    • از یک شاهد عینی:در حدود ده سال سن داشتم روزی همراه با پدرم در منزل شیخ علی انصاری کدخدای چاه بناردنشسته بودیم، چهار نفر وارد شدند که یکی از آنها مثل کوه بلند و استوار بود، دیدم همه بلند شدند ودستش را بوسیدند، گفتند شیخ محمد لاوری است. ترس و وحشت سراپایم گرفت، من نامش را شنیده بودم اما خودش را ندیده بودم وهرگز فکر نمی‌کردم آدمی به این عظمتی در دنیا وجود داشته باشد. تفنگهایشان کنار دیوار گذاشتند، قطارهایشان هم باز کردند ودر گوشه‌ای نهادند. شیخ محمد از اتاق بیرون آمد و رفت پشت بام به هرسو دوربین انداخت، ناگهان نعره زد «بی شرف مُعینا» دور بینش را انداخت و از پشت بام پائین پرید و به طرف بیرون از دِه دو زنان می‌رفت، طولی نکشید که دو فرد مسلح را دستگیر کرده بود وباز می‌گشت. همه از تعجب خشک شدیم که چگونه ممکن است بادست خالی دو مسلح را دستگیر نمود. دست و پای آندو را بست و وسط حیاط انداخت و با تیشه‌ای که مرد قصاب داشت گوشت را آماده می‌کرد، به جان آندو افتاد وگفت بگوئید پالار کجاست. اینقدر تیشه به پای آنها زد که گوشت از روی پاهایشان کنده واستخوان نمایان شد.آنها هردو از روستای زنگارد (6) و از شکارچیان معروف بودند که برای سرهنگ پالار کار می‌کردند و یکی از آنها نامش «مُعینا» بود. عاقبت اقرار کردند که فردا صبح قرار است پالار برای دستگیری شما به گودهبیاید. آنهارا مرخص نمود اما گفت وای به حالتان اگر بازهم برای پالار کار کنید، پس از صرف ناهار رفتند.
    • شیخ محمد نیمه شب همانروز پاسگاهی که روی گردنه شوردبود خلع سلاح نمود، اما مأمورین را دست و پابسته در گوشه‌ای انداخت، تا صدای تیر به بستک نرسد. مأمورین پاسگاه چهار نفر بودند، صبح زود که شیخ محمد حرکت تعدادی افراد نظامی مسلح را در دوربین مشاهده نمود، یقین داشت که سرهنگ پالاراست. آن چهار نفر به گوشه دیگری انتقال دادند واز کنده درخت ولباس مأمورین دو مأمور ایستاده ساختند و خودشان اطراف تپه‌ای سنگر گرفتند، به محض رسیدن قوای سرهنگ به نزدیکی پاسگاه صدای تیر بلند شد و دو نفر از همراهان سرهنگ که دو طرف او سوار بر اسب بودند بر زمین خوردند. صدای نعره شیخ محمد در کوه پیجید، که جلوتر نیایید، وسلاحهارا بر زمین بیندازید، پالار صدای شیخ محمد را شناخت رنگش زرد شد وبه شدت ترسید، درحالی که به تپه‌های اطراف می‌نگریست گفت به من رحم کن شیخ محمد. سرهنگ پالار مطمئن بود که اگر سلاحهارا نیندازند بی شک همه خواهند مرد، دستور داد سلاح را بیندازید، همه سلاح خودرا برزمین انداختند. مجدداً نعره شیخ بلند شد که پالار بایستد وبقیه به درون پاسگاه بروند، همه به درون پاسگاه رفتند ویک نفر از افراد شیخ محمد در پاسگاه به نگهبانی ایستاد، شیخ محمد خودرا به پالار رساند که هنوز سوار بر اسب بود. یک نفر از افراد شیخ تفنگها را جمع کرد وهیزم وبرگ درختخرماکه در پاسگاه وجود داشت روی آنها ریخت شیخ کبریت را روشن نمود که آن تفنگهارا آتش بزند، پالار به دست وپای شیخ محمد افتاد والتماس کرد وگفت اگر این کار را بکنی نابود می‌شوم وزحمات بیست ساله‌ام به هدر می‌رود، خواهش می‌کنم این کار را نکن، من باید جواب کشته شدن این دونفر را بدهم بیشتر اذیتم نکن جناب شیخ. شیخ محمد گفت دست از سرم بر می‌دارید؟. پالار گفت شما در حق من جوانمردی کردی، من هم قول می‌دهم که با شما دوست صمیمی باشم، شیخ محمد از میان اسبها چهار اسب را انتخاب نمود، فشنگها را برداشت وگفت بروید، سربازهارا مرخص کرد، خودشان بر سنگرها نشستند آنها هم دو سرباز مرده را برداشتند ورفتند. شیخ راشد گفت چرا گذاشتی بره؟. این مرد حرفش پشیزی هم نمی‌ارزد، شیخ محمد گفت کشتن (پالدمی) برایم کاری ندارد، ولی او دَم از دوستی می‌زند، پدرش هم با پدرم آشنا بوده، رفت وآمد داشتند، اگر بار دیگر فضولی کرد دفتر اعمالش را می‌بندم.بعد از آن پالار چند ملاقات دوستانه با شیخ محمد داشته‌است وتقریباً باهم رفیق شدند، شاید هم اینجوری اظهار می‌نمود پیش شیخ محمد.

    کشته شدن سلطان دزدان بدست شیخ محمد

    • خوانین، مالکین، زمین داران، کدخدایان، سرمایه داران ونظامیاناز دشمنان شیخ محمد بودند، و بطور مستقیم یا غیر مستقیم در صدد نابودی أش بودند. شیخ محمد هرگز با این قبیل افراد اُنس واُلفتی نداشت. این جماعت خطری بزرگ‌تر از شیخ محمد لاوری در برابر خود نمی دیدند، روی خوش نشان دادن، میهمانی وپذیرائی آنها به دلیل ترس از او بود. شیخ محمد طرفدارانی چون بیچارگان، کشاورزان وتهیدستان داشت که در اجتماع نقشی نداشتند جز پذیرفتن بار سنگین فقر، لذا خود باری بودند بر دوش شیخ محمد لاوری. شیخ محمد برای گروه اول مایه درد سر بود وبرای گروه دوم، حامی مطلق. گروه اول اورا چنگیزخان می‌نامیدند، وگروه دوم انوشیروان عادل. دزدان ازنام او وحشت داشتند وهرجا سخنی از او بود، بوی امنیت می‌آمد. آری... شیخ محمد لاوری نامی بود که چپاولگران فرسنگها فاصله، ودرد مندان از آن نیرو می‌گرفتند. حمایت از بینوایان را وظیفه خود می‌دانست، از ثروتمندان می گرفت وبه محتاجین می‌داد. حتی گاهی قافله‌ای که متعلق به بازرگانی گردن کلفت بود را غارت وبین مستمندان درمانده تقسیم می‌کرد. «قلی خان» یکی از مشهورترین دزدان دوران بود که اورا (سلطان دزدان) لقب داده بودند. دشمنان شیخ محمد سی هزار تومان به او دادند تاشیخ محمد را از بین ببرد، قلی خان فکر کرد بهتر از این نمی‌شود، چون بایک تیر دونشان می‌زد، هم سد فولادینی را از سر راه خود وهمکارانش بر می‌داشت وهم صاحب پول کلانی می‌شد، اما چنین نشد. سلطان دزدان باوجود تلاش وتقلای فراوان از دسترسی وبه چنگ آوردن شیخ محمد ناکام ماند، تمام فکر وذکر قلی خان کشتن شیخ محمد بود، زیرا او سلطان دزدان بود و شیخ محمد سلطان دزد گیران. قلی خان تصمیم دیگری گرفت، او سی هزار تومان را در ازاء تحویل زنده یا مرده شیخ محمد جایزه گذاشت، این خبر در همه جا پیجید وجنجال بزرگی به پا کرد، ودشمنان جدیدی به دشمنان شیخ محمد اضافه شد.اینگونه دشمنان می‌توانند هرجا، هروقت وهرکس باشند.
    • شیخ محمد که هیچگاه بفکر مشکلات شخصی أش نبود، هرگز انتظار چنین روزی را نداشت، ولی حالا پیش آمده بود و او باید برای حل آن فکری می‌کرد. یکروز وقتی شیخ محمد متفکر وناراحت نشسته بود قاسم ارژنگ اورا دلجوئی کرد وگفت غمت نباشد سردار، ما باچنگ ودندان از شما دفاع می‌کنیم، ونمی گذاریم موئی از سرت کم بشه.شیخ محمد باکج خلقی داد کشید نه، شیخ محمد دفاع نمی‌کند، حمله می‌کند. یادم است پدرم می‌گفت بهترین راه دفاع حمله‌است. من بجنگ قلی خان می‌روم او این آتش روشن کرده خودش باید درآن بسوزد، بازی او شروع کرده من تمامش می‌کنم. پس از کشتن سلطان دزدان، شیخ محمد شهره دوران شد. خان عظیم بستک که همیشه سعی برآن داشت که شیخ محمد را به سوی خود بکشاند، اکنون مصمم تر شده بود، چون باداشتن بی باک‌ترین وسر شناس‌ترین دلاور منطقه به عنوان سردار چریکهایش، استواری بی زوال فرمانروائی اش تضمین می‌شد. پس از اصرار فراوان خان، سر انجام شیخ محمد راضی شد روزی مهمان او شود.

    شیخ محمد در مهمانی خان بستک

    • ( خان بزرگ بستک) درتالار مجللش موقرانه بر صندلی مخصوص نشسته بود چند نفر از اعیان محل نیز حضور داشتند.

  • در حالیکه همهمه وصدای قُل قُل قلیان در مجلس پیجیده بود، دونفر از ملازمان خان بازوی دهقانی را گرفته وداخل آوردند، یکی از ملازمان گفت جناب خان بزرگ این مردک مالیات نمی‌دهد. خان نیم نگاهی به او انداخت وپرسید: چرا از فرمان ما سر پیچی می‌کنی پاپتی. روستائی گردن کج کرد وگفت جناب خان فرمان شما روی چشمم ولی ندارم، بخدا دخلم نمی‌رسه، آه در بساط ندارم. خان نگاه تندی بدهقان کرد وگفت خیلی زبون درازی می‌کنی. ملازم اولی گفت چکارش کنیم جناب خان بزرگ؟ خان با تعجب گفت همان کاری که با امثالش می‌کنی هرچه مستحقه. خروج آنها مصادف بود با ورود شیخ محمد. روستائی چون شیخ محمد را دید خودرا رها نید وبدست وپای او افتاد و کمک خواست. شیخ محمد روبه خان کرد وپرسید گناهش چیه؟. خان وحاضران به احترام شیخ محمد برخاستند، ولی شیخ محمد بالحن ملایمی که هم بوی شوخی می‌داد وهم کنایه آمیز بود گفت این جور چیزها درشأن خوانین است نه بیابان گرد، این را گفت ودر جمع مردم نشست. شیخ محمد دوباره گفت معلومه آدم بی نوائی است، چه شده جرمش چه است؟. خان گفت هیچه، حرفمان خلاف کرده گفتم ادبش بکنند. شیخ محمد گفت جناب خان بزرگ، حرف قرآن خلاف کردن که بدتر است، خان گفت منظورت را نمی‌فهمم شیخ محمد. شیخ محمد گفت قرآن می‌فرماید: حاجتمند را بنا امیدی از خود دور نکنید. خان طعنه زنان گفت باشد، می‌بخشمش به شما جناب شیخ محمد لاوری، عدالت پناه معروف. دهقان را رها کردند، خان باخوش روئی گفت فکر می‌کردم شیخ محمد لاوری خیلی سنگدل است. ولی می‌بینم دل نرمه. شیخ محمد به نقطه‌ای خیره شده گفت بدبختانه این روزها کسی پایند رحم ومروت نیست، هرکه زور دارد همه کاره‌است، وهرکه ضعیف است بیچاره‌است. خان گفت اگر ازمن می‌شنوی برای خودت درد سر درست نکن، دست از این کارها بکش، می‌ترسم آخر به قیمت جانت تمام بشد. شیخ محمد در جواب خان این شعر را خواند:

    جهان ای دوست نماند بکسدل اندر جهان آفرین بند وبس


    • آدم باید یک روز از دنیا برود، حالا چه توی بستر نرم و چه گلوله گرم. خان گفت پناه برخدا، این آدم نه تهدید سرش میشه نه نصیحت. خان از صندلی بلند شد و روی زمین نشست، شیخ محمد را پیش خودش خواند وباصدائی که حاضران نشنوند گفت فعلاً صلاح براین است که چند روزی به لاوربروید، آب که از آسیاب افتاد خودم خبرت می‌کنم، هرمقامی هم بخواهی باخودم، رئیس کل چریکها یا نظامیان سراسر منطقه به شما می‌دهم، بشرط اینکه از حادثه جوئی دست برداری وباما باشی. شیخ محمد گفت ما درخت بیشه‌ایم جناب خان، هوای باغ باما سازگار نیست. بمحض اینکه خان می‌خواست چیزی بگوید، قاسم ارژنگ شتابزده وارد شد سلام کرد وگفت: سردار عده‌ای چپوچی ریختند به جان مردم. شیخ محمد بلافاصله بلند شد، خان پرسید کجا؟ وقت چاشته، اینطور که نمیشه، شیخ محمد در حالی که قطارش را محکمتر می‌بست گفت اینجوری که معلومه عمرمان هم در این راه تمام میشه. سپس خدا حافظی مختصری کرد وراه افتاد. خان در حالیکه حرف ناگفته‌ای بلب داشت فکورانه دست بچانه ماند.


    پی نوشت‌ها:

    • (۱) ـ کَدخُدا:به کسیکه ازطرف بخشداریمأمور است تا یک روستارا اداره و نگاهداری کند، دهیارمی گویند. در گذشته مامور اداره روستا کدخدانامیده می‌شد. کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان قاطع ).
    • (2) ـ تیرکش:به معنی سوراخی که در دیوار قلعه و قصر ملوک برای انداختن تیر و بندوق به جانب دشمن ، می سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سوراخی در دیوار قلعه برای انداختن تیر و گلوله به جانب دشمن . (ناظم الاطباء).
    • (3) ـ شیخ محمد شیخ عبدالنور:در قناتى بين كوخرد و هرنگ كشته شد.
    • (4) ـ شارجه: (به عربی: الشارقة) (به انگلیسی: Sharjah) یکی از شهرها و شیخ‌نشین‌هایهفت‌گانهٔ امارات متحده عربیاست. و یکی از هفت امارتی است که دولت امارات متحده عربیرا تشکیل می‌دهند و محدوده این امارتحدود ۱۶ کیلومتر از ساحل کشور امارات در خلیج فارس را می‌پوشاند. عمق خاک این امارت رو به داخل کشور حدود ۶۰ کیلومتر است. مساحت شارجه ۲۶۰۰ کیلومتر مربع می‌باشد، و این امارت با تمام امارات‌های که کشور دولت امارات عربی متحده تشکیل می‌دهند حدود مشترک دارد. معناى كلمه : (الشارقة) آفتاب درخشان است.
    • (5) ـ بازار عَرصَه:نام یکی از بازارها و مراکز بازرگانی در شارجهواقع در امارات متحده عربیاست. مریجه در اصل نام یکی از محله‌های بسیار قدیمی شارجه می‌باشد. در زمان قدیم امارت شارجه تنها از ۴ محله تشکیل شده بود. در قدیم در نزدیکی مریجه بازاری بسیار معروف بوده به نام بازارالعرصةکه در آن کالاهایی که از مناطق دور و با بار شتر می‌آمده دادوستد می‌شده‌است. این بازار را شهرداری شارجه با همان شکل قدیمیش بازسازی کرده و امروزه نیز کالاهائی تقریباً مانند همان کالاهائی که در آن زمان در این بازار خرید و فروش می‌شده در بازار «العرصة» موجود است.
    • (6) ـ زنگارد:روستای بزرگی از روستاهای منطقه گودهو از توابع بخش مرکزیشهرستانبستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. روستای «زنگارد» در دو کیلومتری جنوب روستای چاه بنارددر زیر کوه مرتفع زنگارد کوه ناخواقع است.


    ادامه دارد ...


    منابع

    • ویکی‌پدیای عربی
    • پور محمد، عبدالله ، . شيخ محمد لاوری (عقاب جنوب)ناشر: چاپخانه مصطفوى، شيراز: چاپ اول، 1374 خورشيدى.
    • سلامی، بستكی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ)جلد دوم چاپ اول، 1372 خورشيدی.
    • محمدیان ، کوخردی، محمد ، ( مشایخ مدنی )، چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۲۰۰۲ میلادی.
     
  • پاراو كوخرد به زبان عربي ترجمه شد

    $
    0
    0

    پاراو كوخرد به زبان عربي ترجمه شد

  • در مورد كاربرد اين قناتها اينجا بخوانيد:
    • لقد تمت الترجمة الى اللغة العربية عن اللغة الفارسية
    • ترجمه: محمد محمدیان:

    باراو كوخرد (قنوات المياه ) ، (بالفارسية: پاراو کوخرد ، بالإنجليزية: Paraw Kukherd ) ، لذلك تسمى (قنات باراو ) ، وتسمى كذلك (الفقارة، الأفلاج) هي إحدى وسائل الري القديمة، في شمال الغربي لـمدينة كوخردفي بلدة كوخرد،تابع لبلدة كوخرد(بالفارسية: بخش كوخرد)من توابع مدينةبستكفي محافظة هرمزگانفي جنوب إيران. ويعود تاريخ هذا الأثر إلى عهد الساساني.

    باراو كوخرد (قناة (ري) ) الأثري الذي يرجع تايخ بناء إلى ما قبل الاسلام

     

    تعتبر القنوات مصدر أساسي للمياه بالصحراءوهي عبارة عن مجموعة من الآبارموصولة فيما بينها بأنفاقوأخاديد تشق لتوصيل المياه فيما بينها والبعد بين الآبار يتراوح ما بين 15م -18م على عمق يتراوح ما بين08م-15م والانحدار الطبوغرافيالذي يسمح بتسرب الماءليتم وصوله إلى المخرج بواسطة ساقية تدعى (أغيسروا) ثم يتوجه إلى البساتينلتمر قبل ذلك بالقريةالسكنية حنى يتزود الناس بالماءالصالح لشرب منها.

    ربط باراو كوخرد بـ(تـرنه)

    تـِرنـُهمن أشهر الفتحات الأفلاج في كوخردالتي صنعوها الأقدمون من قوم (سيبه )، حيث كانوا يقطنون في تلك البقعة البعيدة، وكوخرد ضيعة قديمة جداً يرجع تاريخها إلى خمسة آلاف سنة قبل الإسلامويقال أن السبئيونهم الذين قاموا ببناء هذه البلدة، وكانت تدعى ( سيبه أو سيبا ). لقد قاموا ببناء تـِرنـُهمن الحجر و الصاروجفي نهر مهران،وحيث شكل وطـراز بنـائـها المعماري التـقليـدي يــدلان على قـدم هـذه الـديـار. وكانوا يمررون المياه العذبة بواسطة هذه الأفلاج من تحت المياه المالحة إلى الضفة الثانية للنهر، لري بساتينهم ومزارعهم في سهل مدي آبادوبيك احمدوبشكروا ،قيل أن عمر هذه الأفلاج ما يقارب خمسة آلاف سنة، وبقايا آثارعا باقية حتى الآن، أما المزارع والبساتين فلا أثر لهما، لقد أندثرت معالمها تماماً.

    كروكى پاراو كوخرد
     
    ترنه(اسم لِفَلجَ تاريخي في البادية الجنوبية لضيعة كوخرد في منطقة باغ زرد الزراعية التابعة لبلدة كوخرد ( بالفارسية: بخش كوخرد ) من توابع مدينة بستك في محافظة هرمزگان في جنوب إيران.)
     
    ترنه(اسم لِفَلجَ تاريخي في البادية الجنوبية لضيعة كوخرد في منطقة باغ زرد الزراعية التابعة لبلدة كوخرد ( بالفارسية: بخش كوخرد ) من توابع مدينة بستك في محافظة هرمزگان في جنوب إيران.)

    مكونات القناة (باراو)

    تتكون الفقارة من عدة أجزاء متكاملة يعتمد كل منها على الآخر وهي كالتالي :

    • البئر الرئسي.
    • أبار الخدمة.
    • نفق جوفي لتحويل المياه يعرف بالرواقأو القناة
    • الساقية الأولية (الساقية المغطاة).
    • القصرية.
  • پاراو كوخرد در ويكى پديا فارسى
  • کوخرد سیبه | لغت نامه دهخدا
  • نگارهٔ ماهواره‌ای رشته قنات‌های کوخرد
  • مدينة سيبه الأثرية
  • سیبه
  • بخش کوخرد



    المصادر

    • محمدیان، کوخردی، محمد. « به یاد کوخرد » ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۳ میلادی..
    • الکوخردی، محمد، بن یوسف، (کُوخِرد حَاضِرَة اِسلامِیةَ عَلی ضِفافِ نَهر مِهران Kookherd, an Islamic District on the bank of Mehran River) الطبعة الثالثة، دبی: سنة 199۷ للمیلاد.
    • محمدیان، کوخردی، محمد ، (شهرستان بستک و بخش کوخرد)، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.


  • شمد لاورى (عقاب جنوب) 3

    $
    0
    0

    شمد لاورى (عقاب جنوب) 3

    • قسمت سِوُم ...


    • شیخ محمد لاوریفرزند عبدالرحمان مشهور به ( شمد لاورى) (۱۲۹۵-۱۳۲۴) یکی از افراد معروف در تاریخ معاصر منطقه هرمزگان و جنوب ایراناست.نام کامل وی:(شیخ محمد بن شیخ عبدالرحمان بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن ثانی بن شیخ محمد بن شیخ راشد بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن مدنی ). شمد لاوری در سال ۱۲۹۵ خورشیدی برابر با سال ۱۳۳۷ قمری مطابق با سال ۱۹۱۲ میلادی در روستای چاه قیل (چاه عقیل) دیده به جهان گشود.

    شَمّد لاوَری
     
  • ازآنجا كه معلوم است گروه مسلح شمد لاورى بيشتر اوقات در تنَگ دالان مستقر بودند و در برابر دزدان مقاومت مى كردند، یکی از شاعران محلی شعری به سبک شاه نامه فردوسیسروده که چند صفحه‌است بنام جنگ نامهِ دالان که در این ابیات از دلاوران و پهلوانان درتنَگ دالان تمجید می‌نماید:
  • بَنام خُداوَند رَب کَریمبَنَظم آوَرَم داستانی عَظیم
    کُنَم داستانی مَن از نُو تَمامکِه باشد پَسَند هَمه خاص و عام
    یکی جنگنامَه بَنَظم آوَرَمدلیران بَمَیدان رَزم آوَرَم
    کُنَم وَصف آن پَهلَوانان راکِه مَأوای دارَند بَه دالان را
    سُـپَهدارشان شَمّد لاوَریبَرُوز نَبَرد چُون یَلِ کابُلی
    بَرُوز نَبَرد اَستْ اِسفَندِیارنَمی‌تَرسَد اَز دُزد و تُرک و تتار
    یکی پَهلوان اَستْ شَمَد بَنامبَبازو چُو رُستَم بَصُولَت چُو سام
    بَبالا بُلَند اَستْ و لاغَر مَیانبَصُولَت دِلیر اَفکَن وُ پَهلوان

    کشته شدن شیخ محمد لاوری بدست پالار در ورستای ایلود

    شمد لاوری ناجوانمردانه بقتل می‌رسد

    چریک پالار آمَد بَه حیلَهکَل وکُورَم کُنَد گَرد اَز گُلُولَه
    سَلام مَن بَه مَادَر وارَسانیدکِه اَرژَنگی نَدارَد هیچ وَسیلَه
     
    • در کنار دلیری وشجاعت، گستاخ وزشت خُو نبودن مهم است. قدرت بدون تدبیر هم مانند ثروت بدون دانش است. شیخ محمد درمیان چهار راهیها تربیت شده بود، یعنی جائی که شعار این بود: بکش تازنده بمانی. اما به هرحال در یاور مظلوم ودشمن ظالم بودنش تردیدی وجود نداشت.او عاشق شوالیه گری (1) بود وهمیشه در برابر غاصبان واشرار می ایستاد وخودرا حامی بیچارگان معرفی می‌کرد.شیخ محمد لاوری زندگی پر هیاهوئی داشت، دلاوری وچالاکی اورا از خطر گوناگونی گذرانیده بود اما شانس هم بی نقش نبود، به جرأت می‌توان گفت او آدم خوش شانسی بود، چرا که در بیشتر در گیریها سهل انگاری می‌کرد، ایستاده در برابر دشمن سنگر گرفته تیر اندازی می‌کرد، آنقدر اعتماد به نفس داشت که فکر می‌کرد حتی گلوله هم از او می‌ترسد، به یقین هیبت و آوازه‌ای که داشت باعث بی اعتمادی دشمن می‌شد تا تیرش به خطا رود.

    شیخ محمد بد اقبال سه گروه بدخواه (دشمن) داشت

    • دزدان.
    • نظامیان.
    • کدخدایان و زمام داران محلی.
    • سرهنگ پالاربرخلاف شیخ محمد زودباور، مرد زیرکی بود وکارهایش را روی حساب انجام می‌داد. او می‌دانست باوجود آن همه طرفداری که شیخ محمد دارد، ابتدا باید او را بدنام کرد وبعد کشت، چرا که با این کار ازیک طرف منتی بر سر مردم می‌گذاشت که سرکشی وطغیانگری را از بین برده‌است واز طرف دیگر وعده ترفیع درجه وقولی که بدخواهان شیخ محمد به او داده بودند، همه آن چیزی بود که پالار نظامی آرزویش را داشت، پس مُسَلَماً برهان ومنطق نمی توانست خریداری داشته باشد. پالار جرئت مقابله با شیخ محمد لاوری را نداشت، این بود که از در دوستی ظاهری در آمد واز پی حیله‌ای بود وبحکم نظامی گری اش هیچ وقت فکر کشتن شیخ محمد از سر خود دور نکرد. یکی از کدخداها برای استرضاه شیخ محمد وهمراهانش میهمانی مفصلی ترتیب داد ودرخانه مجلل خود از آنان پذیرائی نمود. در این مجلس جمعی دیگر از اعیان ومالکان واشراف محل نیز حضور داشتند، شیخ محمد میوه‌ای را برداشت وگفت: سلام کدخدا بی طمع نیست، زیاد مارا تر وخنک می‌کنید موضوع چه‌است کدخدا؟. کدخدا سرش را بگوش شیخ محمد نزدیک کرد وگفت: جناب شیخ محمد از تو می‌خواهم مارا به حال خودمان بگذارید، اگر باما کنار بیائید به نفع شماست وهرچه بخواهید حاظرم. شیخ محمد نیشخندی زد وگفت: ترحم برمفت خوران تیز دندان یعنی ستم بر مستمندان، ما آب مان تویه جوی نمی‌رود کدخدا، من عهد کردم یار حال باشم نه بار جان. کدخدا قیافه جدی تری به خود گرفت گفت: شما دیگر خیلی پارا از گلیمتون دراز کردین. شیخ محمد بالحنی آمیخته با شوخی گفت: ما اصلاً گلیمی زیر پامان نسیت کدخدا. همراهان شیخ محمد همه باهم خندیدند، کدخدا که از شدت ناراحتی قرمز شده بود با بی حوصلکی گفت چند نفر کله پوک را دور خودت جمع کردی تا به جان مردم بیفتند که چه مگر مملکت صاحب ندارد؟. شیخ محمد نگاهی به همراهانش کرده پرسید، اینها به جز حمایت از فقراء چه گناهی دارند؟ دست فقراء را گرفتند گناه است؟.

    آنکه در راحت وتنعم زیستاو چه داند که حال گرسنه جیست
    • کدخدا گفت: پس ما چکاره‌ایم، رئیسی گفتند، رهبری گفتند. شیخ محمد گفت: رئیس ورهبر باید شیوه حضرت محمد را داشته باشد نه ضحاک مار دوش. کدخدا گفت: از ما گفتن بود، جوجه را آخر پائیز می‌شمرند، البته تهدید نمی‌کنم، ولی خوب. شیخ محمد مطمئن تر نشست پاهایش را روی هم گذاشت و گفت: از ماهم گفتن تاظلم وبی انصافی باشد ماهم هستیم، در ضمن تهدید هم می‌کنم. یکی از زمامداران که طی این مجادله آشفته ومضطرب به نظر می‌رسید ناگهان نی قلیانش را پرتاب کرد وسر شیخ محمد فریاد کشید: ولی ما نمی‌گذاریم عده‌ای یاغی بی سر وپا هرکاری که می‌خواهند بکنند، مگه شهر هرته. شیخ محمد خشمگین شد، برق آسا بلند شد وبه او حمله کرد، یقه اش را گرفت وعقب عقب راند تا به دیوارش کوبید، سپس بالگدی سینی میوه را به هوا فرستاد وهمگی از آنجا خرج شدند.
    • دشمنان شیخ محمد پس از اینکه از خان نا امید شدند به پالار روی آوردند. روزی چند نفر از آنها به منزل شخصی پالار رفتند، یکی از مالکین گفت: دوباره سر وکله شَمّد لاوَرىپیدا شده نمی‌گذاره به رعیت مان مسلط باشیم، کارمان را مشکل کرده. پالار پک عمیقی به چپقشزد وگفت حکم دستگیری او به من هم ابلاغ شده، اما کشتن شیخ محمد لاوری به این آسانی نیست او طرفدارانی زیاد دور خود گرد آورده، عده‌ای اورا حامی خودشان می‌دانند، خیلیها از حسن واخلاق او حرف می‌زنند. یکی از مالداران گفت باید پی چاره‌ای باشیم تا اورا از چشم مردم بندازیم. یکی دیگر از مالکان گفت ما فقط راه بشما می‌بریم جناب پالار، شما رئیس نظامیان منطقه ما هستید. پالار باقی مانده چای غلیظی را که جلوش بود تا آخر سر کشید و گفت باید بهانه‌ای داشته باشیم. کدخدا گفت: میگن شمد چش چرونه. مردی که آتش منقل را زیر ورو می‌کرد گفت بهانه‌ای بهتر از این دیگر پیدا نمی‌شود. کدخدا گفت:ها دیگه.. مخصوصاً اگر یک کلاغ چهل کلاغ کنیم. پالار گفت شما چه می‌گوئید شیخ علی انصاری؟. « شیخ علی انصاری کدخدای » چاهبناردگفت والله... هرچه نظر خود شماست جناب پالار.
    • خان بستک از نقشه پالار کم وبیشی بوئی برده بود، آنروز هم می‌خواست موضوع را به شیخ محمد بگوید اما در انتخاب حفظ ویا نابودی او تردید داشت. از طرفی شیخ محمد نسبت به خان وامثال او بی اعتناء وگستاخ بود، رعایا بر علیه آنها تحریک می‌کرد، ازطرف دیگر خان که مرد روشن وآگاهی بود خوب می‌دانست که نبودن شیخ محمد یعنی عدم ثبات وآرامش در منطقه، چون نه چریکها ونه نظامیان جرأت ایستادگی در برابر دزدان بیدادگر را داشتند. خان پس از تفکیر زیاد، وجود شیخ محمد را ترجیح داد وتصمیم گرفت اورا در جریان بگذارد واز نقشه پالار آگاه سازد. شیخ محمد جای ثابتی نداشت ودسترسی به او برای پیکهای خان بسیار دشوار بود، از اینرو خان نامه‌ای به (فاطمه گل)کدخدای بست قلاتکه خالهِ شیخ محمد هم بود نوشت تا در اسرع وقت به او برسد، غروب همان روز در زنگاردنامه بدست شیخ محمد رسید، اما چون فهمید که نامه ازطرف خان است، آن را سربسته بدرون آتش انداخت.

    نقشهِ پالار براى دستگیری شیخ محمد

    • پالار بایک نقشه از پیش طراحی شده یک سال بعد برای دستگیری شیخ محمد به روستای ایلود (2) می‌رود. همان شب سید کنچی پیامی برای شيخ محمد فرستاد که با او کار مهمی دارد وباید هرچه زودتر شیخ را ببیند، از آنجا که شیخ محمد احترام خاصی برای سید کنچیقایل بود وبه خیال این که دوبار سر وکله چپاولگران پیدا شده اشت، شیخ محمد شبانه به سوی کنچی (3) حرکت کرد.
    • پس از صرف صبحانه سید کنچی به شیخ محمد هشدار داد که مبادا دعوت پالاررا بپذیرد. شیخ محمد از این نصیحت اندکی رنجید وبه سید گفت جناب آغا، اگر می‌دانستم کار واجبت همین است نمی‌آمدم. سید کنچی انسان بس زاهد، پاکیزه سرشت، صبور، مهربان، باگذشت وبی نهایت باتقوی بود. حتی در برابر تند خوئی شیخ محمد ملایمانه وپدرانه گفت کمی فکر کن شیخ محمد، این مهمانی برای چه است؟. گویا او قصد بدی دارد، از من نصیحت رفتنت صلاح نیست. شیخ محمد یکدنده طبق معمول زیر بار نرفت وراهی ایلود شد. سید کنچی که از دریچه‌ای شاهد دور شدن شیخ محمد بود بانگاه ولحن اندوهناکی زیر لب گفت خدا حافظ شیخ محمد. مردی که کنار آقا نشسته بود گفت جناب آغا، جوری خدا حافظی می‌کنی که انگار شیخ محمد دیگر بر نمی‌گردد. سید گفت احساس عجیبی دارم مثل اینکه شیخ محمد به استقبال مرگ می‌رود، امنیه‌ها سایه اش را باتیر می‌زنند، پس چه دلیلی دارد برایش جشن وسرور برپا کنند. بین راه همه آشفته وخاموش بودند، « قاسم ارژنگ » و « شیخ صالح » دوسه بار مُضتربانه همدیگر را نگاه کردند، سر انجام دل به دریا زد وملتمسانه به شیخ محمد خیره شد وگفت زبانم لال این مهمانی بوی خون می‌دهد، بهتره منصرف بشیم سردار.
    • « محمد عبدالرحیم » گفت به‌نظر من نباید فرمایش «آغای کنچی» را نادیده بگیریم جناب شیخ، شیخ صالح اسپش به (جماز) (4) شیخ محمد نزدیک تر کرد و گفت آخه این چکاری است که آدم باپای خودش بدام برود؟ خود سری هم حدی دارد. شیخ محمد داد کشید و گفتها... حالا می‌گوئید چکار کنم؟ از دست پالدمی بگریزم. نمی‌دانم مردم چرا این همه پالار پالار می‌کنند. مگر تفنگ ما کاه توش است. شیخ صالح که دیگر جانش به لب آمده بود آن چه تا بحال جرأت نمی‌کرد بزبان بیاورد از سینه بیرون ریخت وگفت غرور چشمانت را گرفته‌است برادر، هیچوقت حرف کسی را گوش نمی کنید، آخر هم این غرور لعنتی بلای جانت می‌شود، از این گذشته تو به تیربندتمی‌نازید. شیخ محمد با شنیدن این حرف تیربندش را که از پدر بزرگش (شيخ حسن مدنى) به ارث برده بود باز کرد و دور انداخت. هرچند که معتقد بود باداشتن آن، تیری به او نمی‌خورد، حتی دیگران هم این اعتقاد را دشتند.
    • اشکال بزرگی که شیخ محمد داشت غرور بود، أو از زور بازویش استفاده می‌کرد نه از مغزش. البته شرایط واوضاع سخت آن روزگار اورا چنین بار آورده بود. جائی که حرف حق واعتماد مفهومی نداشت باید هم از زور استفاده می‌شد. اما عداوت شیخ محمد بانظامیان بدوران کودکی وی بر می‌گردد، دورانی که او مکتب می‌رفت، امنیه‌ها مکتب دار پیر را که پرده از اعمال نهفته آنان کنار می‌زد آنقدر زدند تاجان داد. « شیخ صالح » که سنش از هیجده سال تجاوز نمی‌کرد، برخلاف برادرش خونسرد وسر بزیر بود، همیشه شیخ محمد اورا بازور وادار به همراهی می‌کرد. خلاصه بقیه راه را باسکوت مطلق وبدون رد وبدل نمودن هیچ گفت وگوئی به پایان رسانیدند.
    • شیخ محمد وهمراهان ابتدا بخانه «عبدالرحیم محمد صالح کدخدای» ایلودرفتند. پالار در «خانهِ شیخ عبدالله راستی» (5) یکی از ریش سفیدان ده اجتماع کرده بود. پالار شخصی بی سلاحی را نزد شیخ محمد می‌فرستد که پالار در فلان خانه‌است، مهمان آنجاست، شما هم بیایید، عجب آن بود که شیخ محمد فریب دوستی پالار را خورد وباپای خودش به سوی مرگ رفت. خودش همراء با دونفر دیگر که یکی برادرش شیخ صالح بود به آنجا می‌روند. چندین چراغ توری برپشت بام و روی پله‌ها وحیاط نهاده بودند.

    سرهنگ محمد شریف پالار
     
    • بمحض و رود آنان به بالا خانه، پالار که «  سردوشی اش سروان تمام » نشان می‌دادبرخاست ، اورا بوسید وبعد از احوالپرسی راهنمائی کرد، در حالیکه پُشتی برای شیخ محمد می‌گذاشت گفت: به به خوش آمدید سالار مردان. شیخ محمد گفت خیلی چرب زبونی پالدُمی، ولی حرفت بدلم نمی‌نشیند مثل اینکه ذاتاً از شما بدم می‌آید، حالا بگو ببینم چه کلکی توکارت است. شیخ محمد می‌گوید پالدُم مگر می‌خواهی جشن بگیری که این همه چراغ را روشن کرده‌اید، پالار گفت چه عروسی و چه جشنی از به هم رسیدن دو دوست بهتر است. ساعاتی در کنار هم می‌نشینند واز هر دری حرف می‌زنند، نانو کبابو چاییهم می‌خورند، پالار سینی خر بزهرا نزدیک کشید و گفت دستور آمده اگر باما باشی تورا رئیس کل منطقه می‌کنم وحکم تام می‌دهم. شیخ محمد کارد به خر بزه فرو کرد و گفت کارد وخیاری که می گویند من و شما هستیم، این حکم هم بدرد من نمی‌خورد. « شیخ محمد لاوری » دستور از خدا می‌گیرد نه از بنده. شیخ محمد کاردی که با آن خر بزه می‌خورد به طرف پالار گرفت وادامه داد برای کشتن من جاسوس می‌گذاری، نکنه تو هم مثل آن افسره هوس جهنم کردی. پالار باحالت مظلومانه گفت والله من روحم از چیزی خبر ندارد. شیخ محمد گفت ای که سرطان بگیری چه دروغگوئی هستید، اگر جان به جانت بکنند آخر پالدمی هستید. شیخ محمد دستی بقنداق تفنگش زده گفت خلاصه این رفیق ما با زورگوئی مخالف است هواست باشد. پالار که آشفته ودستپاچه شده بود ویارای خیر شدن به چشمان شیخ محمد را نداشت، سر بزیر افکنده گفت اختیار داری جناب شیخ محمد، ما کوچک شما هستیم. شیخ محمد ساعتی بعد با پالار خدا حافظی کرده، شیخ محمد جلو و شیخ صالح پشت سر خارج شدند.
    • قلب پالار تند تند می‌زد، کشتن نسل وذریهِ شیخ حسن مدنیکار آسانی نبود، شیخ محمد پله‌هایی که اورا بسوی جهان دیگر هدایت می‌کرد را به آسانی پشت سر می‌گذاشت.

    گلوله‌ِ پیستول پالار شانهِ شیخ محمد را سوراخ مى كند

    • پالار آنشب در حدود بیست نفر افراد مسلح را در آن خانه مخفی کرده بود، وده نفر نیز پشت بام دراز کشیده بودند تا هنگام و رود یا خروج اورا به تیر ببندند. اما چنان قیافهِ وحشتناکی داشت که حتما هریک منتظر بود ابتدا تیر آن یکی شلیک شود، چون به آخرین پله‌ها که می‌رسد پالار بادستانی لرزان ودلی مردد گلوله‌ای شلیک کرد وشانه شیخ محمد را سوراخ نمود.
    • شیخ محمد تکانی خورد و ازرفتن باز ماند، او که مرگ را به این آسانی نمی‌پذیرفت. أرام به عقب چرخید، تفنگش را سر دست گرفت وگفت: پالدمی نامرد. ترس و وحشت پالار را سرجای خود میخکوب کرده بود، به طوری که نه توان گریختن داشت ونه هم شلیک مجدد، مانند برق گرفته‌ها شده بود، یک فشار انگشت شیخ محمد می‌رفت که اورا تبدیل به جسدی کند، فریاد زد بزنید، بزنید، قبل از اینکه شیخ محمد ماشه را بچکاند سربازانی که در بالاخانه‌های دیگر از قبل سنگر گرفته بودند شیخ محمد را تیر باران کردند.
    • علی رغم خوردن سی وچهار پنج تیر، شیخ محمد نعره کشان بر در ودیوار بالاخانه‌های جهنمی تیر اندازی کرد و چند نفر را زخمی نمود. شیخ محمد که دیگر نه تیری در تفنگ داشت ونه هم خونی در بدن، بدور خود چرخید واز پله‌ها پائین افتاد وخاموش شد.
    • صدای همه تفنگها باهم در منطقه شنیده می‌شود، اهالی ده می‌گویند گویی یک بمب بزرگ درآن شب منفجر شد. کودکان زیادی از خواب پریدند و چندین زن حامله درآن شب سقط جنین کردند. پالار در را از بیرون بسته بود واطراف خانه نیز افراد مسلح قرار داده بود.
    • شیخ محمد به زحمت خودرا به درون پیشدالون رسانید. وقتی چریکها وسربازان شیخ محمد را گلوله باران می‌کردند، شیخ صالح از پله‌ها پائین پرید وبسوی دالان شتافت تا فرار کند ولی دید درب را از بیرون قفل کرده بودند، در گوشه دالان پنهان شد. آن شب تا صبح نه پالار ونه هیچ کدام از افراد مسلح جرأت نداشتند از جای خود تکان بخورند، فقط دوبار صدای شیخ محمد بلند شد که آب می‌خواست. از اهالی نیز هیچکس درآن شب از خانه خود بیرون نیامد. صبح که هوا روشن شد، هفت تیر شیخ محمد در زیر پله‌ها مشاهده گردید، احتمالاً هفت تیر را بیرون آورده تا شلیک کند اما توان نداشته‌است.
    • از پیش دالون پای شیخ محمد پیدا بود، پالار دستور داد دو تیر به آن پا شلیک شود، زدند معلوم شد که مرده‌است. تنی به آن استواری مانند کوهی برزمین افتاده بود وسه قطار فشنگ بردو طرف دوش و روی کمرش مشاهده می‌شد، پیکر کسی که چون شیر می‌غرید ویک تنه در میادین نبرد صد تن حریف بود، حالا بی صدا و خاموش برزمین افتاده واطرافش خون احاطه کرده‌است. بیست وهفت تیر (به قول دیگر چهل تیر) به بدن او اصابت کرده بود. یکی از یارانش در گوشه‌ای از دیوار نشسته بود در همانجا به قتل رساندند.
    • درخانهِ کدخدا نیز هم‌زمان با شنیدن صدای تیر اندازی یک نفر زخمی وبقیه یاران شیخ دستگیر کردند. از نیافتن شیخ صالح تعجب کردند، چون خوب نگرستند، او به درون چاه رفته بود، بیرونش أوردند، تفنگ وقطارش بوسط حیاط انداخت وامان خواست، گریه می‌کرد، التماس می‌کرد، پالار گفت مگر تو آن مرد قدرتمند نیستی که دیشب وقتی برادرت به من می‌گفت پالدم هاها خندیدی وگفتی برادر نگو، پالدم که فلان جای خر می‌بندند، چه شده آن شجاعت ودلیری شما؟. شیخ صالح گفت قدرت من در تنی بود که اکنون بی جان جلو تو افتاده‌است، در خودم نبود.

    کدخدای ظالم

    • کدخدا از کوچه خودرا به بالای بام کشانید وجسد غرق در خون شیخ محمد را دید پرسید: پس لاش صالح کجاست؟. پالار وحشت زده، مات ومبهوت ورنگ پریده بدون آنکه چشم از آتش فشان سرد شده بردارد گفت صالح گناهی ندارد. در اصل نقشه از پیش کشیده پالار شامل شیخ صالح نمی‌شد. پالار خواست اورا رها کند بشرط آنکه مانند برادرش شیاد نشود، ولی عبدالرحیم محمد صالح کدخدای ایلود باکمال بی رحمی گفت جناب پالار، حالا دیگه او پلنگ تیر خورده‌است مار زخمی است، گرگ زاده‌است، اگر زنده بماند همه مان را می‌کشد. نسل من وشما از روی زمین بر می‌دارد، پالار جوابی نداد. کدخدا گفت:

    عاقبت گرگ زاده گرگ شودگر چه با آدمی بزرگ شود


    • پالار سرجایش نشست ودستهایش را بدور زانوی بی رمقش حلقه زد، ولی سر انجام تحت تأثیر وسوسه کدخدای ظالم قرار گرفت وخواه ناخواه دستور داد پس کارش را تمام کن، مرد بی رحم ده تیر برفرق شیخ صالح جوان نهاد ومغزش را متلاشی کرد.

    گورستان ایلود

    • بعد از کشتن شیخ صالح آن جوان هیجده ساله، جسد هرسه را شیخ محمد و شیخ صالح و یکی از یاران شیخ محمد در گورستان ایلودبه خاک سپردند.

    جدائی می‌کند بنیاد ماراخدا بستاند از وی داد مارا
    ستاند دادم از پالار ظالمبه نامردی بکشت سالار مارا
  • بدینگونه شیخ محمد لاوری، دلیر مرد شجاع وضد ظلم در تابستان سال ۱۳۲۴ خورشیدی برابر با ۱۳۶۶ قمری مطابق با سال ۱۹۴۱ میلادی در عمر ۲۹ سالگی بدست پالار، ناجوانمردانه به قتل رسید.

    جوانی کشتی که سی سال کمترش بودسواد پهلوانی بر سرش بود
    • سروان پالار باکشتن شیخ محمد لاوری، به درجهِ سرهنگیرسید.
    • بله، این پایان زندگی انسانی بود که جدش برزنده نماز میت خواند وبلند نشد، خودش شاید بیشتر از صد نفر را بقتل رسانید وعاقبت به جرم یا غیگری کشته شد.

    سروده‌هایی پس از کشته شدن شمد لاوری

    • بعد از مقتل شمد لاوری، شعراء محلی هرکس باذوق خاصی قصائدی در: مراثی، مدح، شجاعت، ودلیری شمد لاوری در سبک مثنوی و چهارپاره سروده‌اند که نمونه‌ای از آنها در اینجا ثبت خواهیم کرد:

    گهی که میل برنُو برق می‌داددز از قلعه جوانی چرخ می‌داد
    سلام من به مادر وارسانیداگر نه برجوانیم داد و بی داد


    سقاب گفتا ننالم دست هرکسبنالم دست شَمّد وهمین بس
    اگر انگشت رساند روی ماشمزنم هرلحظه‌ای ملکی به آتش



    چنین بود سرنوشت از رب داورجدا گشت از بر ما شیر لاور
    چگویم از قضا وچرخ گردونکجا رفتی تو شَمّد با برادر


    الا شَمّد که آفتابت غروب کردکه ارژنگی بنالد از غم و درد
    تماماً عالم دنیا بگریندمرو مهمانی پالار، تو برگرد


    خداوندا که شیخ صالح جواننکه شَمّد لاوری مان پهلوانن
    سلام من به مادر وارسانیدکه ملک فارس، پر آه وفغانن


    الهی بشکخه برنُو به گُردُشگلوله خورده‌است بَرپُشت بُرمُش
    سلام من به منصورخان رسانیدهرنگأتش زنم با تخت و یُردُش


    چریک پالار آمد به حیلهکل وکورم کند گرد از گلوله
    سلام من به مادر وارسانیدکه ارژنگی ندارد هیچ وسیله


    پسینگاهی رسیدم زیر هرمودبه زیر سم اسبممی‌زند دود
    به دل گفتم که دایم پادشاه‌امندانستم که ماتم می‌رسد زود


    نکات مبهمی در زندگی شمد لاوری

    • در زندگی این مرد دلير وشجاع نکات مبهمی نیز وجود دارد که بعضی از عامیان آن را واگفت می‌کنند، اگر کارهای نادرست او هم صحت داشته باشد، می‌توان گفت دو روح دریک بدن تصور نمود، یکی فرشته که ناجی انسان‌هاست، ودیگری دیوی با اعمال بد وتجاوز به حیثیت دیگران. کارهای نادرست او یا به خاطر اختلال حواس وروانی بودنش بوده‌است ویا شایعه‌ای بوده از طرف سرهنگ پالار و دار دسه اش برای آنکه مردم به نظام حاکم وسرهنگ بد بین نشوند واعمال خلاف را انجام ندهند.

    رأی پژوهشگران

    • پژوهشگران پس از ده سال بررسی چنین بیان کرده‌اند: درطول بحث و پژوهش وبررسی وتقصی حقائق وگفتگو بامردم مخصوصاً پیرمردها وپیرزنها و ریش سفیدان وبازماندگان کدخداهای سابق و فرزندان مالکان ومالداران واصحاب نفوذ در آن زمان، وهمچنین عامه مردم روستاهایی که شَمّد لاوَری بیشتر ایام عمرش درآنها گذرانده‌است. چنین نتیجه گرفته می‌شود:
      1. تمام مردم عامه روستاهایی منطقه که با آنها مصاحبه شده‌است بلا استثناء شمد لاوری شخصی خَیر وضد ظلم و سِتَم وحامی فقراء و بی نوایان شناخته‌اند.


      1. تمام بازماندگان کدخداهای سابق یا فرزندان آنها و فرزندان ونوه‌های مالکان وزمام داران سابق شمد لاوری شرور و ناپاک و آشوبگر می‌شناخته‌اند.

    پی نوشت‌ها:

    • (1) ـ شوالیه گری: ( شوالیه) ، شواله: فارس ، شجاع ، دلير ، مرد نترس ، نجيب زاده أى كه در گروه فارسان قرون وسطى پذيرفته شده باشد. فارس.
    • (2) ـ ایلود:یکی از دهستان‌های بخش مرکزیشهرستان بستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. ایلود در ۹ کیلومتری شرق روستای چاه بناردواقع است.
    • (3) ـ کنچی:روستایی از روستاهای آباد منطقهٔ گودهو از توابع بخش مرکزیشهرستان بستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. نام کنچی در اصل کُنجی بوده‌است. در زمان بسیار دور مرد مؤمنی از نوادگان (سید محمد عمر سیف الله القتال) که نسب ایشان به امام حسن ابن امام علی بن ابی طالب کرم‌الله وجه و رضی‌الله عنه و ارضاء می‌رسد، ویکی از سادات و وجهاءمعروف روستای دهتلبودند، از این روستا مهاجرت می‌کنند و در کنار چشمه کنچی بنای خانه‌ای می‌گذارد، واهل وخویشان خودرا به آنجا منتقل می‌کند، سید در روز و شب به عبادت می‌گذرانید، و چون محل اقامت سید در «کنج کوه» یعنی گوشه‌ای از کوه قرار داشت وی (سید کنجی) لقب دادند. وچون عده‌ای از مریدان و فرزندان سید در آن مکان بنای خانه نهادند و روستای کوچکی ایجاد شد، آن روستا (کنجی) نامیده شد، پس از درگذشت آقا سید یوسف هم روستا به کنجی معروف بود، که رفته رفته نام روستا از کنجی به کنچی دیگرگون شد.
    • (4) ـ جماز: ( جََّماز): تندرو، سريع السير، شتر تندرو، جمازه: شتر تندرو (شتاب و سريع) كسى كه بر شترتندرو سوار است.
    • (5) ـ خانهِ شیخ عبدالله راستی:خانه أى كه در آن شَمّد لاورى به قتل رسيده است.
    • احمد سلامى بستكى نويسندهٔ كتاب (بستک در گذرگاه تاریخ) در مورد خانهِ شيخ عبدالله راستى چنين مى گويد: «در بيست و هفت سال پيش كه براى تماشاى جشن عروسى يكى از بستگان بنام سيد محمد نور صائمى به ايلود رفته بوديم، مدت سه شبانه روز در خانه اى كه شَمَد لاورىكشته بودند اقامت داشتيم. شبها پير زنى كه خانه أش در آن نزديكى قرار داشت، صحبت مى كرد، من هر چند كه هفت هشت ساله بودم، اما خيلى خوب به گفته هاى پيرزن گوش مى دادم، درست مثل اين بود كه اين اتفاقها در همان لحظه مى افتد، پرسيدم سرباز هاى سرهنگ كجا قايم بودند؟.. او كه براى زنها صحبت مى كرد، خنديد و گفت: تو چه مى دونى نـَه نـِه *».
    • نـَه نـِه:به گويس محلى بمعناى مادر است.
    • قسمت سِوُم  ... پايان
    شمد لاوری یادش گرامی باد
     

    منابع

    • ویکی‌پدیای عربی
    • پور محمد، عبدالله ، . شيخ محمد لاوری (عقاب جنوب)ناشر: چاپخانه مصطفوى، شيراز: چاپ اول، 1374 خورشيدى.
    • سلامی، بستكی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ)جلد دوم چاپ اول، 1372 خورشيدی.
    • محمدیان ، کوخردی، محمد ، ( مشایخ مدنی )، چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۲۰۰۲ میلادی.

  • شَمّد لاوَرى

    $
    0
    0

    شَمّد لاوَرىيكى از مشهورترين افراد معاصر در تاریخ منطقهِٔ جنوب بوده ، دلاوری وچالاکی أو بر كسى پنهان نبود، باوجود اينكه (71) سال از مقتلش مى گذرد هنوز اسم و آوازه أش بر سر زبانهاست، برخلاف مخالفينش كه قصد جان او نمودند و ناجوانمردانه اورا كشتند، اما نام شَمّد لاوَرىرا جاودان ماند، چنانكه دكتر: ويليم، فلور، دركتابش (صنعتى شدن إيران وشورش شيخ احمد مدنى) از دلاورى و شجاعت شمد لارى نيز سخن بميان آروده است... ممكن است در دوران گذشته چنين مردانى در غبار فراموشی پنهان بودند، اما امروزه ديگر چنين نيست.. همچنين يكى از تاريخ نويسان عرب كه تاريخ منطقهِٔ جنوب به رشته تحرير كشيده است، چنين مى نويسد:

    (بهَکَذا قَتلَة غَادِرَة مُخّجلَة لِفَاعِلیهَا، تَنطَوی صَفحَة مِن تَاریخ مَنطَقَة جُنُوب فارس، کَانَت مَلیئَة بقَصَص عَن المُرُوءَةُ وَالشَجَاعَة وَالرُجُولَة ِلأِسطُورَة حَامِي اَلفُقَراء « شَمَد لاوَری »).

    الشيخ محمد بن عبد الرحمن المدني

    صورة معبرة عن الموضوع شمد لاوري
    شَمَد لاوری

    شَمّد لاوَری
     
    شمد لاوری یادش گرامی باد
     

     


    كـوخـرد در گذر تاريخ

    $
    0
    0

    كـوخـرد در گذر تاريخ


    • سرزمين بزرگ« سیبه » ( كـُوخـِرد ) از دير باز داراى مجد و عظمت خاصى بوده است، و به سبب تاريخ پر از حوادث و پر غوغا كه از روزگار باستان يعنى از زمان قبل از اسلام آغاز مى شود.
    • « كـُوخـِرد »يا « سیبه » از اين كشمكشها وغوغاها وآمد ورفت ها و وقايع و حوادث تاريخ بركنار نمانده، روزگارى بس آباد و درخشان و روزگارى ويرانه ونابسامان داتشه است.
    • كتاب هاى متعددى در بارهِٔ كوخرد به رشتهِٔ تحرير در آمده است كه نشانى از آنها به معرض تماشا مى گذاريم:

    Beyad.2.jpg Kookherd Sarzamin Shaeran.jpg

    SHERENO.35.jpg MohMad.1.jpg

    R.ARU.15.jpg A.AWAL.K.Birds.Kookherd.jpg


    • ساکنان اولیه کوخرد زرتشتینشین (گبر) بوده‌است و پنج هزار سال قبل از اسلامتاریخ دارد. نام قدیم کوخرد « سیبه » بوده‌است.
    • پیشینه كوخرد به پنج هزار سال قبل از اسلامبر مى گردد، در کتاب تاریخ کامبریدج عن تاریخایران،جلد ششم ذكر نام كوخرد آمده‌است. این کتاب به سال ۱۶۴۹میلادی در لندنبه چاپ رسیده‌است، این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده‌است، از کوخرد وکاروان‌های بازرگانی و راه‌های آن دوران نام برده‌است.
    • چنانكه در تاريخ آمده است نام قدیم کوخرد سیبه بوده‌است و حاکمان این محل مناطق بسیاری را زیر نظر داشته‌اند به طوری که خرماو محصولات کشاورزیاز روستاهای اطراف آن که تحت تصرف آنها بوده به سیبه«کوخرد»انتقال داده می‌‏شده‌است و در «بازار سیبه» که یکی از مشهورترین بازار منطقه در آن دوران بوده‌است به عرصهٔ فروش گذاشته می‌شده‌است.
    • مردم سیبه پس از ورود دین اسلام در عهد خلیفه دوم عمربن خطاب مسلمان می‌‏شوند و نام سیبهرا به «کُویِ خِرَد»تغییر می‌‏دهند که به معنای دیار عاقلان و دانایان و خردمندان و هوشیاران است که در اثر کثرت استعمال و با گذشت زمان به كـُوخـِردتبدیل می‌‏شود.
    • در آن زمان مرکز بلاد یا منطقه، روستای کوخرد (سیبه) بود.در آن دوران افرادی بنام حاکم زندگی می‌کردند، قلعه وقشون هم داشتند واز مردمان فقیر هفتاد یا هشتاد روستای توابع باجو خراجمی‌گرفتند و ازاین راه امرار معاش می‌کردند، نخلستان‌هایاطراف بستک وزمین‌های کشت دیمبه کُوخِردی‌هاتعلق داشت، هرسال یک بار از کوخردافرادی به بستک می‌آمدند ودرختان میوه را غرس می‌کردند، کوخرد قدیمی‌ترین مناطق شهرستان بستک است.آثار و بناهای تاریخی بسیاری وجود دارد که گویای این قدمت وتاریخ است. دهستان کوخردکه تاریخ گذشتهٔ آن به دورهٔ قبل از اسلام بر می‌گردد بدین صورت در زبان عامیان وجود دارد که مردمانی در شهر بزرگی بنام «  شهر سیبه » زندگی می‌کردن که این مردمان بر اثر سیلی عظیم که از آبراه‌های کوه‌های شمال آن کوه ناخبوجود آمده از بین رفته‌اند و تعدادی باقی مانده‌اند که بنای روستای کوخرد را نهادند.
    • در این دهستانآثار بسیاری از گذشتگان دور مردمان « شهر سیبه» بدست آمده‌است. آثار تاریخی گوناگونی نیز وجود دارد که هر عابری یا هر شیفته تاریخی به سوی او می‌شتابد.

    فهرست منابع و مآخذ

    • محمدیان، کوخردی، محمد، “ (به یاد کوخرد) “، ج۱. ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۳ میلادی.
    • محمدیان، کوخردی، محمد، (شهرستان بستک و بخش کوخرد)، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
    • سلامی، بستکی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ)جلد دوم چاپ اول، ۱۳۷۲ خورشیدی.
    • عباسی، قلی، مصطفی، «بستک وجهانگیریه»،چاپ اول، تهران: ناشر: شرکت انتشارات جهان معاصر، سال ۱۳۷۲ خورشیدی.
    • مهندس: موحد، جمیل. (بستک و خلیج فارس)چاپ اول، تهران: سال انتشار ۱۳۴۳ خورشیدی.
    • الکوخردی، محمد، بن یوسف، (کُوخِرد حَاضِرَة اِسلامِیةَ عَلی ضِفافِ نَهر مِهران Kookherd, an Islamic District on the bank of Mehran River)الطبعة الثالثة، دبی: سنة ۱۹۹۷ للمیلاد.
    • دکتر:القاسمی، سلطان، بن محمد، «(سرد الذّاتْ)»،. المؤسسة العربیة للدراسات والنشر ۲۰۰۹ میلادی.
    • Peter Jackson and Lawrence Lockhart (Ed) (1986), Vol. 6th, The Cambridge History of Iran: Cambridge University Press

    جستارهای وابسته



    بركه مَدعاجُون (محمد حاجيون)

    $
    0
    0

    بركه مَدعاجُون (محمد حاجيون)

    بركه مَدعاجُون (محمد حاجيون)
     
    • بهار سال 1371 خورشيدى، تاريخ عكسبردارى:( 21/1/1993 ميلادى)
    • عكاس:محمدمحمديان
    • مرحوم شاعر عبدالوحد راستى كوخردى علا قهِٔ خاصى به اين مكان وساير اماكن «پَس رُو» (پُشت رودخانه) داشته است، قصيده‌ای بسيار دلنشين در وصف منطقه (پَس رُو) سروده است كه شامل 36 بيت است، چند بيت از آن براى عزيزان مى گذارم:
    • شادروان چنين مى سرايد:

    « بَشکَرو » با سد جاوید دیدنی«باقی احمد» هم مقام ماندنی
    هم اکال بود و بهار خوردنینانکی بیرون فراوان آمــده
    بس قشنگ عالی وخیلی جواننام آنجا هست «محمد حاجیون»
    باصفا بود پـُر زگُلهای کَلانبـــوی ریـحـان فــراوان آمــــده
    «مَمَد آباد» خوش مقامی در وطنجای تفریح است برای مرد و زن
    بازهم أز وصفش بگویم چند سخندر جوانی ماه تابان آمــده


    • حرف آخر
    • از اينكه چند صباحى در خدمت دوستان و عزيزان بودم بسى مسرور بودم، در اين مدت نقطه نظرهاى متعددى موافق و مخالف از جانب دوستان به اينجانب رسيده است، كمنت هاى شخصى زيادى و ايميل هاى بسيارى از جانب دوستان موافق و مخالف دريافت نموده أم ، عزيزان محبت هاى فراوانى به اينجانب داشته اند، اما گروهى نيز بيش از حد محبت نموده أند، على كل حال ، چه آنهايى كه تحقيقات بنده را نادرست مى پندارند، و چه كسانى كه گفته ها ونوشته هاى اينجانب را واقعيت اعلام نموده اند و از اين تحقيقات ابراز خشنودى و رضايت داشنه اند، من از هردو گروه سپاسگذارم به خاطر اينكه نوشته هاى وبلاگهاى بنده را مورد مطالعه قرار داده اند، از جميع دوستان و آشنايان وهرآنكس كه ساعاتى از وقت خودرا صرف خواندن مطالب وبلاگها نموده اند تشكر مى كنم.
    • متوقع و ملتمس ومرتجي از قارءان و مطالعه كنندگان و شنوندگان مطالب وبلاگ، چنان است كه چون از فوائد مطالب اين وبلاكها مستفيد گرديدند، نويسنده را هم در سلک حاضران خاطر شريف و محفل منيف شمارند و بدعاى خير ياد آورش فرمايند.
    • واگر سهوى يا اشتباهى ازطرف اينجانب صدور يافته باشد بقلم عفو محو فرمايند و معذورش دارند، چرا كه در اين زمان پرفسق و پرجور و پر عصيان انسان را از نسيان خالى نيست.
    • در پايان از درگاه ايزد منان خواستارم كه هميشه مردم كوخرد پيروز و سرفراز باشند.
    • كوخرد آباد و سيبه ماندگار

    كوخرد وطن ماست

    $
    0
    0

    كوخرد وطن ماست

    • عشق به زادگاه قصه ایست دیرینه. وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان به خون و خاک بستن عهد و پیمان وطن یعنی هویت، وطن يعنى شرافت وعزت، وطن يعنى عشق ديار، وطن يعنى سيبهِ باستان، وطن يعنى كوخرد:

    از قديم الأيام نام ده ماسيبه خوش نام جان دل ما

     

     

     

    • تاریخ كهن كوخرد که روزی بزرگترین حاكم نشين منطقه بوده به دوران پيش از اسلام بر مى گردد، در طول تاریخ برای سرزمین كوخرد (سيبه) نام های متعددی بکار رفته که مهمترین آنها : «شهرسيبه» ، «كُوى خِرَد» ، «کوخرد (دیار عاقلان)» مى توان نام برد. اصل، ریشه سر آغاز و سر انجام همیشه وطن است، وطن یعنی نگاه هم وطن ودوست ، و هواى کوچه ی یار ، و هواى آب و خاک ، هر چقدر که دور شوی باز خاطرات گذر از آن کوچه پس کوچه‌های خاکی از یاد و آن صدای نم نم بارانی که بر سقف کاهگلی خانه لالاییِ خواب می‌شد از گوش نمی‌رود. 

     

    • وطن یعنی كوخرد، و كوخرد يعنى سرای كوخرديان... كوخرد  هويت ملتى باايمان راسخ واستوار است كه هرگز زير بار جور وظلم وستم نخواهند رفت .. هرگز... غیر منطقی، و غیر ممکن است تاریخ قومی چون (قوم سیبه) «کوخرد» را نادیده گرفت، تاریخی که بر دل سنگ نقش بسته أست، استحالت دارد آن را محو و يا خذف ويا ادغام کرد.

     

    شَالدَه‌هَا مَدفُونْ وُ سَاس‌هَا آشِکارْ«سیبه» را آبَاد وُ «کوخرد» پَایدارْ

    خَواستارَم اَز خُدایِ ذُواّلجَلالحِفظ کُنَد مَردُم، وُ «کوخرد» اَز زَوال


    • چنین است که موطن آدمی در ناخودآگاه جای می‌گیرد، وطن یعنی بلندای كوه ناخ، وطن يعنى شهر سيبهِ باستان، وطن يعنى كوخرد (كُوى خِرَد)، كوخرد هويت ماست، وما کوخرد را دوست داريم، وكوخرد چنين مى ماند، چه آباد و چه ویران وطن یعنی ديار كوخرديان ( كوخرد وطن ماست ) ، كوخرد قطعه اى نيست كه آن را تحريف ويا ادغام گردد...


    • ماجرای ادغام نام (كوخرد) (« سیبه ») و چسپانده آن به روستاى هرنگ موجب نگرانی و نارضایتی و ناراحتی مردم کوخرد شده ، چه در داخل کوخرد، و چه هم در خارج از کوخرد. قشر وسیعی از مردم کوخرد ابراز نارضایتی خودرا اعلام کرده أند، و از آراء و تیترهای عجیب و غریب بعضی سایت‌های منطقه منتفر هستند.
    • با وجود اینکه (سيبه) تنها نامی است که نزد مردم منطقه بطور مستمر در طول هزاران سال قبل اسلام مشهور و بکار می رفته است ، كه بعد از ورود دین اسلام به ایران، چون که مردم فهمیدند دین اسلام پربایهٔ عدل و عدالت است،تمام مردم سیبه دین اسلام را می‌پذیرند، ودین اجدادشان که بت پرستی بود را رها ‌کرده و همچنین نام سرزمین خودرا از سیبه به کوخرد (دیار عاقلان) تغییر می‌دهند... 

     

    • امروزه گروهى تازه وارد ونا اگاه وجاهل كه هيچ درايتى به تاريخ گذشته كوخرد و تاريخ منطقه ندارند از روى جهل در صدد حذف اين تاريخ كهن هستند. بايد بدانند كه چنين تاريخى كهنسال هرگز خذف و ادغام نخواهد شد و كوخرد تا ابد كوخرد خواهد ماند، هرگز  (كوخرد تاريخ)  در روستاى كوچكى مانند هرنگ ذوب نخواهد شد و استحالت دارد آن را محو نمود.


    انسان ذو عقل و ذو بصیرت هرگز چنین اشتباهی نمی‌کند.

     

    شَرح شُور اَنگیز عِشقِ «آن دِیَارْ»دَم بَدَم آیَد وِصَال وُ ذِکرِ یَارْ
    دَر غزلپیچید وَصف «این دِیَارْ»«محمديان»، نَالِید ز عِشقَش أَشکبَارْ

     

     

     

    تقديم به دوست داران كوخرد

     

    http://sarzamineshaeran.blogfa.com/post-90.aspx

    پرندگان كوخرد

    $
    0
    0

    پرندگان كوخرد

    تیهو

    منابع :

    کتاب: محمدیان، کوخری، محمد، “ «به یاد کوخرد» “، ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۳ میلادی.

    پیرمردى باوقار

    $
    0
    0

    پیرمردى باوقار

    پیرمردىباوقار
     

    پیرمردى باوقار

    چه كسى اين پیرمرد باوقار را مى شناسد؟

    مطلوب نام شخص .... و  نام روستا

    اينجا!

    سرچشه اى است در يكى از روستاهاى توابع بخش كوخرددر شهرستان بستک

    سر يک چشمه اى را داشت منزل

     **

    به خوبى بهتر از جان وتن ودل

    منتظر نظرات خوبتان هستيم...

    به به،، به شاعر خوش طبع كوخرد بيقرار عزيز.

    بيقرار كوخرد جواب مى دهد:

    گمونم اسم او باشد عليشاه

     **

    نشستين بركه بند بربار عُليا

    چون ديدم جناب بيقرار كوخردى جواب سؤال ما با شعر داده بودند، ديدم لازم است در جواب كمنت ايشان هم شعر باشد چنين گفتم:

    چنين است دوست خوبم بيقرارا  

     

    بود نامش (محمد حاج عليشا)

    نشسته با محمديانصبحگاهى 

     

    كنار چشمه بند (بُوچَشمَه) بربار عُليا

    گذارم شد به بربار بارفيقان 

     

    به سال (1993) از ميلاد عيسا

    خداوندا بيامرزد عليشا 

     

    نصيب وى كند فِردُوس اَعلا

    اين تصوير در صبح روز شنبه 10/1/1993 ميلادى گرفته شده است، هنگامى كه عازم بربار شده بوديم جهت جمع آورى اطلاعات در مورد مناطق مختلف بخش كوخرد، و تأليف

    كتاب:(بياد كوخرد) ... در روستاى بربار اين بزرگوار را ملاقات نموديم كه با خوش روئى مارا پذیرفتند واطلاعات بسيار مفيدى از روستاى بربار در اختيار ما گذاشتند، خداوند حاج محمد عليشا (كدخداى بربار) را بيامرزد وبهشت برين نصيبش كند... انشاءالله

    در تصوير فوق:شادروان حاج محمد عليشا كدخداى بربار، در كنار چشمهِ ى (بوچشمهِ بربار) در حال گفتگو با محمديان ، وياد داشت مطالب در مورد روستاى بربار  نشان مى دهد.

     

    حاجی جعفر پالاش (نخستین دکتر داروساز کوخرد)

    همه جا نام كوخرد زنده است

    $
    0
    0

    همه جا نام كوخرد زنده است

  • همه جا نام كوخرد زنده است، حوادث گوناگونى بركوخرد رخ داده است، وكوخرد (سيبه) از اين كشمكشها وغوغاها وآمد ورفت ها و وقايع وحوادث تاريخ بركنار نمانده، روزگارى بس آباد ودرخشان و روزگارى نابسامان داتشه است، اما كوخرد از همه ى اين حوادث پيروز بيرون آمده است وسربلند مانده است.

    سلام اى شهركوخردمسكن رازسلام اى مهد عشق ومدفن راز
    سلام اى شهر سيبه شهر خوبانكه آن را دوست بداريم از دل جان
    سلام اى مردم شهر دليرانبپاخيزيد همچون شير غران

     


    • كوخرديها در چهار گوشه ى دنيا پراكنده شده اند، کمتر كسانى در جهان یافت می شود که پس از خود، مانند كوخردى ها، نام نیکی از خود بیادگار گذاشته باشند. مردمان قديم كوخرد (سيبه) ، مردمانى بزرگ، بخشنده، و نیکو خواه بودند.


    • پس از حمله صادقخان به كوخرد (سيبه) وتسخير قلعه سيبهتوسط نيروهاى صادقخان، وقتى خبر اشغال قلعه سيبه به تفنگداران ومردمى كه در قلعه توصيلهدر گرى زامردان در كوه ناخبناه گرفته بودند رسيد، آنها براكنده شدند وهر گروهى رو به جايى گذاشتند وحتى بعضى از آنها به مسقطو عمان و زنگبارو هندرفتند.

    سلام اى قلعه سيبه وآماجكه صادقخان برد آن را بتاراج


    • كوخردى ها به هرجا كه رفته اند يادگارهاى شيرينى از خود بيادگار گذاشته اند، چنانكه در اين عجاله بيان مى كنيم: (یرد کوخردی) شهرستان پارسیان كوخردى ها بنيانگذارى كرده اند، ( روستاى کنار سیاه ) فرامرزان اصالتاً كوخردى هستند، (محله كوخردى) در شارجه، وكذلك كوخردى ها به هندو زنگبارنيز رسيده اند، همچنين كوخردى ها در مسقط وعمان سكونت گذيده اند، چنانكه در قله جلالى در مسقط نگهبان قلعه بودند، وازمناطق گسترده عمانات دفاع مى كردند وشعر مى سراييدند:

    وطن که ناخوش است تاکی نشینمروم تا روی بدمیلان نبینم
    روم در مسقط و برج جلالیمواجب گیرم و بی غم نشینم

     


    • من از اين قلعهٔ مَهيب (قلعه جلالى) كه در فراز شهر مسقط قرار دارد، ديدن كرده ام. با اجازه نگهبانهاى فعلى قلعه گشتی درآن قلعهٔ مَهيب زدم و لحظه اى در مكانى كه نگهبانان كوخردى مى ايستاده اند به يادگار آن بزرگمردان باغيرت كوخردى ايستادام...درود به كوخرد ومردم باغيرت كوخرد و پاينده وسرفراز باد كوخرد.


    • هرچند مردم رفتند وآمدند بازهم كوخرد، كوخرد ماند، وهرگز نام كوخرد محو نشد و نخواهد شد، آدمها مى روند اما وطن مى ماند، بارها كوخرد توسط باران هاى سيل آسا ويران شده است أما نام كوخرد جاودان مانده است ومردم كوخرد دوباره آن ويرانه ها را با همت بلند و اراده پولادین خود كوخرد را از نو ساخته اند ونام كوخرد جاودانه مانده است. امروز نيز مردم وجوانان باغيرت كوخرد از نام  (كوخرد تاريخ)  حمايت مى كنند، وهرگز نمى گذارند دست ناكسى به كوخرد تجاوز كند.

    قلعهٔ مَهيب جلالى که کوخردی ها درآن نگهبان بودند
     
     
     
     

    جستارهای وابسته

  • قلعه جلالی (مسقط ـ عمان)

    سالروز درگذشت شاعر حاجى عبدالواحد راستى كوخردى

    $
    0
    0

    سالروز درگذشت شاعر حاجى عبدالواحد راستى كوخردى

    • امروز 12 آوريل سالروز درگذشت شاعر حاجى عبدالواحد راستى كوخردى مى باشد.

    شاعر حاجى عبدالواحد راستى کوخردی
     
    • در روز پنجشنبه ۱۲ أوریل سال ۲۰۱۲ میلادی در شهر رأس الخیمهدر امارات متحده عربی شاعر خوش آوازه كوخرد در سّن (۸۴) سالگی این دار فانی را وداع گفتند.
    • حاج عبدالواحد راستى فرزند أحمد ( 1349_ 1433 ) هجرى قمرى ، یکی از شاعران شیرین سخن دهستان كوخرددر بخش کوخردشهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران بود. نام کامل وی: (حاج عبدالواحد أحمد عبدالله (أودُل) راستى) ، وی در اشعارش (راستى) و گاهى هم (أبن احمد) تخلصمی كرد. « راستى » ازآغاز زندگی علاقه خاصی به شعرو شاعری داشت.


    • « شاعر راستى » به سال 1349 هجری قمری در روستای كوخرد مركز بخش كوخردشهرستان بستکمتولد شده . وی در سن هفت سالگی طبق روال معمول آن دوران به مکتب خانه رفت وقرآن مجيد را ختم كرد. در دوران كودكى به همراه خانواده أش به «  امارت شارجه » كوج كردند ، وپس از مدتى دوباره به اتفاق خانواده أش به كوخردبرگشتند.


    • حاجى عبدالواحد راستى در جزء أولين گروهى از جوانان كوخردى بودند كه در زمان حكم رضا شاه پهلوى به خدمت سربازى اعزام شده بودند كه عبارت بودنداز: راستى، عبدالله حسن، عبدالله ملا محمد افراز، احمد نور سرباز، احمد سرباز، و حاجى محمد احمد مظفر.... حاج عبدالواحد راستى در هنگام اعزام ودر عرض راه اين دوبيت شعر را مى سرايد:

    پسينگاهى كه ماشين فول مى رفتهواى شش نفر مشمول مى رفت
    خدا داند كه « راستى » بد نگويدلب دريا وآب شور مى رفت
    • «حاج عبدالواحد راستی» در روز بنجشنبه ۲۰ ماه جمادی الأولی ۱۴۳۳ هجری قمری برابر با ۲۴ فروردین ۱۳۹۱ شمسی، موافق با ۱۲ أوریل سال ۲۰۱۲ میلادی در شهر رأس الخیمه در امارات متحده عربی در سّن (۸۴) سالگی فرت كردند.
    • بمناسبت سالروز درگذشت شاعر كوخرد حاجى عبدالواحد راستى شاعر خوش طبع كوخردى اين شعر زيبارا از اشعار شاعر فقيد به علاقه مندان شعر و ادب تقديم مى كنم:

    بسال هزار چهارصد وده بعد از هجرتخداوند کل عالم داد رحمت
    تمام کوه ولمبیر ودشت صحرابکرد خلاق عالم باغ وجنت

    ********************

    چند کلام درباره سال جدیددر سماء بسیار أبر آمد پدید
    مردمان خوشحال گشتند با أمیداین چنین سالی نمایان آمــده
    ألف چهارصد بود بعداً دَه زیادغلغلی أندر سماء از نو فتاد
    کل عالم گشته أند فرحان وشادأبر و برق و رعد و باران آمــده
    چند شب و چند روز مطر آمد چنینتاکه شد سیراب تمام روی زمین
    رحمتی أز فضل رب العالمینبرجمیع کل أنسان آمــده
    بعد چندین روز زمین گشت پـُر بهارخلق رفتند از یمین و از یسار
    شکر حَق کردند و حَمد کردگارهمچنین نعمت فراوان آمــده
    بَشكَرو با « سد جاويد » ديدنى«باقی احمد» هم مقام ماندنی
    هم أكال بود و بهار خوردنىنانکی بیرون فراوان آمــده
    بس قشنگ عالی وخیلی جواننام آنجا هست «محمد حاجیان»
    باصفا بود پـُر زگُلهای کَلانبوی ریحان فراوان آمــده
    « ممد آباد » خوش مقامى در وطنجای تفریح است برای مرد و زن
    بازهم أز وصفش بگویم چند سخندر جوانی ماه تابان آمــده
    «باغ زرد» است با جمال باکمال«سد تاریخش» بود چندین سال
    جاى آسايش بود در كل حالمثل بلبل در نواخان آمــده
    چون رسیدم من به «جابر» بیغمینمردم پـُر مهر آنجا این چنین
    با تـُلُمبه می‌کشند آب از زمینپـُر زسبزی فراوان آمــده
    غربی جابر «کُل کادی» بودجای بسیار خوب و آبادی بود
    هم فرح بخش است و آزادی بوداز وجود شیر مردان آمــده
    نوگلی باشد میان گلعذار«مؤه مُهمَد» نخلهای بی شمار
    جای مردان شریف در یادگارچون شبَنبُو ، بوش به میدان آمــده
    هم « فصيل شيخياء » محترمبس برزگ بودند پـُر مهر و کرم
    نام نیکشان در جهان ماند لاجرمخاندان پاک خانان آمــده
    هست «گلاله» پـُر زگُلهای جوانهم سفید ونیلی وهم ارغوان
    بُد هميشه ازدحام از زايراناین چنین فصلی به میدان آمــده
    دشت وصحراء « ترارو » پـُر بهار« رود مهران » جارى است از يسار
    از بهار خوردنی بی شمارهم « أكال » و « خير » فراوان آمــده
    « كاد ممدى » است مكانى دل نشينهركسى زانجا گذر كرد بيغمين
    از گیاهای دوایی گل بچیناین همه از فضل منان آمــده
    « كنخور » عظيم و غزالان بى شمارمردمان میرند از بهر شکار
    هم به تابستان و پائیز و بهاراین چنین لطفی ز یزدان آمــده
    می‌کنم حَمد خدای لایـَنامکُو بُوَد خَّلاق مَجمُوع آنـام
    صدهزاران عطر صلوات وسلامبر رسول و آل و أصحاب آمــده

    منبع

    • محمدیان، کوخردی، محمد (کوخرد سرزمین شاعران) ۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
    • محمدیان، کوخردی، محمد. (وصف کوخرد) ج۱. چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۱۹۹۸ میلادی.

     

     

    مردم را بر سر مطامع سیاسی خود به کشتن ندهید

    $
    0
    0
     
     

    این نباید طبیعی باشد که در فاصله کمتر از سه ماه تا انتخابات، تقسیمات کشوری از خراسان شمالی گرفته تا سمنان و هرمزگان دلیلی برای به جان هم افتادن مردم و ریختن خون کسی باشد. در دعوای سیاسیون و در روشن نبودن و سفارش‌پذیری در تصمیمات، گاهی به راحتی خونی بر زمین ریخته می‌شود. همان گونه که دو روز پیش از نوروز در خراسان شمالی این گونه شد.
    کد خبر: ۳۱۳۳۶۳
    تاریخ انتشار: ۲۴ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۶:۳۳

    بنا به خبر رسانه‌ها، بیشتر حاضران در مراسم استقبال از رئیس جمهور در سفر به استان سمنان را مردم شهمیرزاد تشکیل می‌دادند که با انبوهی از پارچه‌نوشته‌ها و پلاکارد، خواستار ارتقای این بخش به شهرستان بودند. رئیس جمهور نیز در واکنش به این درخواست‌ها گفته است: اجازه بدهید دهستانی برای آن درست کنیم تا بتوان شهمیرزاد را به شهرستان ارتقا داد.

    به گزارش «تابناک»، در پاسخ به این رویداد، پنجشنبه شب، شمار بسیاری از مردم به ویژه جوانان مهدیشهری در اعتراض به قول مثبت رئیس جمهور برای ارتقای بخش شهمیرزاد از بخش‌های تابعه مهدیشهر به شهرستان، مقابل استانداری و محل اقامت هیأت دولت تجمع کرده و از رئیس جمهور خواسته‌اند قول خود را به مردم شهمیرزاد پس بگیرد. جالب این ‌‌که در همین استان درخواست‌هایی برای تشکیل شهرستان‌های دیگر نیز وجود دارد.

    این نه نخستین بار و نه آخرین بار است که تقسیمات کشوری، باعث دعوا و درگیری‌های منطقه‌ای و البته گاهی جان باختن انسان‌ها می‌شود؛ جدا از اینکه تغییر در تقسیمات کشوری به چه کسانی نفع و به چه کسانی ضرر می‌رساند، اوج گرفتن چنین تغییراتی در نوع خود بی‌سابقه است.

    در روزهای اخیر، استاندار خراسان شمالی متن پیامک‌های رد و بدل شده میان خود و یکی از نمایندگان استان را نقل کرده ‌و مدعی شده ‌که آقای نماینده در آن نوشته است: «خاک بر سرت با این بی‌تدبیری، وزارت کشور می‌گوید من ابلاغ نکردم، وای به حالت!».

    رد و بدل شدن چنین پیامکی پس از آن بوده که بنا به ادعای استاندار، وی از سوی دولت موظف به اجرای مصوبه‌ای برای شهرستان شدن راز و جرگلان به مرکزیت شهر راز با سه بخش مرکزی ـ بخش غلامان و بخش جرگلان شده‌ ‌و روز اجرای وظیفه در سی کیلومتری آنجا گروهی به مرکزی حمله کرده‌اند، آن مرکز را به آتش کشیده‌اند و فردی در آن میان کشته شده است.

    در اندک روزهای گذران شده از سال جدید، پایگاه اطلاع رسانی دولت از ایجاد شهرستان سوادکوه شمالی به مرکزیت شهر شیرگاه نیز خبر داده است.

    در حالی که در اواخر سال ۹۰ اخباری برای تشکیل استانی جدید در محل تلاقی غرب هرمزگان و جنوب و شرق استان فارس منتشر شد و سپس بدون نتیجه باقی ماند، این بار تلاش‌ها برای تشکیل یک نقطه شهری جدید در محدوده شهرستان بستک،اعتراضاتی را به بار آورده که تصاویر زیر بازتابی از آن است.
    مردم مركز بخش كوخردشهرستان بستکبه مصوبه جدیدی معترضند که مدعی هستند استانداری هم از آغاز با آن مخالف بوده و برای آن طرحی نداده است. آن‌ها بار‌ها در جلو فرمانداری تجمع کرده و خواهان درایت مسئولین در جلوگیری از اجرای تصمیم غیرمنصفانه‌ای هستند که بر پایه اطلاعات نادرست و نداشتن شناخت دقیق شرایط منطقه شکل گرفته است.

    تلاش برای ایجاد تغییرات در تقسیمات کشوری و التهابات ناشی از آن، داستان قدیمی است که منافع ناشی از آن، از گران و ارزان شدن زمین تا ایجاد فرصت‌های جدید سیاسی و اقتصادی گرفته تا بهره‌برداری‌های سیاسی و انتخاباتی، بار‌ها بر اهداف مشروعی چون رفع محرومیت و تبعیض سایه افکنده است؛ دعواهایی که‌ گاه به راحتی به بهای جان مردم هم تمام می‌شود، باید به طریقی پایان پذیرد.

    بازتاب زود هنگام این خبر درسایت های معتبر خبری کشور
     
    tabnak.ir و به زودی در دیگر سایت های خبری هم مشاهده خواهیم کرد
     منابع:


    معرفى كتاب: مشايخ مدنى ساكن لاور عليا

    $
    0
    0

    معرفى كتاب: مشايخ مدنى ساكن لاور عليا

    • در اين كتاب شرح مفصلى در بارهِٔ خاندان اَلمَدَنى كه در اصل اهل مدينة المنورةبودند و به فارس مهاجرت كرده اند بيان مى كند، بدءاً از جّد أعلاى ايشان يعنى العلامه الشيخ حسن مدنى كه از مدينه به همراه فرزندان وخويشان وجمعى از مريدانش روانه جنوب مى شوند. ايشان از طريق بغداد، بصرهبسوى سواحل خليج روانه شدند و در منطقهٔ رأس‌الخیمهكه در آن دوران ( جلفار ) نام داشت، مستقر شدند، بعد از دوسال اقامت در جلفار با كشتى بادى بطرف بَـّـرفارس روانه شدند، ابتداء در قريهٔ ملوكه در سابق (أم اللؤلؤ) نام داشت سكنا شدند. اين واقعه به سال 1087 هجرى قمرى رخ داده است. فرزندان و نوه هاى شيخ بتدريج در قراهاى: (ملو، كنگ ، نخيلو، مراغ، شناس، جزيره شيخ شهيب (لاوان) وسپس روستاى لاور استقرار مى يابند. روستاى لاور شیخ یا ( لاور علیا) روستای بزرگی است از توابع بخش کوخردشهرستان بستکدر غرب استان هرمزگاندر جنوب ایرانواقع شده‌است. این روستا در داخل کوه واقع است.

    كتاب: مشايخ مدنى ساكن لاور عليا
     
    • مطالعه كنندگان عزيز، كتاب ( مشايخ مدنى) ثمرهِٔ جهد و كوشش هفت سال پژوهش، بر رسى، كوشش و تقصى حقائق وبازديد از قريه لاور ومشاهدهِٔ شخصى در محل ومصاحبه بامردم لاور مى باشد. همچنين گفتگويى بالاوريان مقيم دبى و بحرين نيز در اين مورد به عمل آورده شده است، أيضاً از بعضى كتاب هاى خطي (دَست‌نِوِشته) نيز استفاده شده است. اينكه شرح حال مختصرى از زندگى وطريقت مشايخ عارفان تَصّوُف عالى قدر مدني كه از مدينه منوره، مدينه رسول الله صلى الله عليه وآله وصحبه وسلم مهاجرت وبسوى فارس آمده اند و در لاور استقرار يافته اند بيان خواهد كرد، مخصوصاً شرح حال مولانا الحاج شيخ محمد نور المدنى از ابتداء تولدش در سال 1326 هجرى قمرى تا وفاتش كه در 1393 هجرى قمرى رخ داده است بيان مى كند، اميد است مورد پسند خوانندگان ومطالعه كنندگان محترم قرار گيرد.

    منبع

    • محمدیان، کوخردی ، محمد ، (مشایخ مدنی) ، جلد اول چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۲۰۰۲ میلادی.

    مصوبه قانونى بخش كوخرد به مركزيت روستاى كوخرد

    $
    0
    0

    مصوبه قانونى بخش كوخرد به مركزيت روستاى كوخرد

    وزرای عضو کمیسیون سیاسی - دفاعی هیئت دولت در جلسه مورخ 29/6/1383 بنا به پیشنهاد شماره ی 52503/42/4/1 مورخ 26/5/1383 وزارت کشور و به استناد ماده (13) قانون تعاریف و ضوابط تقسیمات کشوری- مصوب 1362- با رعایت تصویب نامه شماره 58538/ت26118هـ  مورخ 22/12/1380 تغییرات و اصلاحات تقسیماتی زیر را در استان هرمزگان تصویب نمودند:
    الف- شهرستان بندرلنگه
    1- ...
    2- ...
    3- ...
    4- ...

    ب-شهرستان بستک
    1

    2-دهستان کوخرد به مرکزیت روستای کوخردمشتمل بر روستاها، مزارع و مکانهای پر احمد، دیخور، مهران، مزاجان، کوخرد، عالی جان، گریند، کوردان، آسو، بربار، بار، بدمستان، تخت گرو، نخل گرو، صالح آباد، شهرک فجر، لاور شیخ، بار ترک، کنارزرد، تلخ اطهر، کوران، لاوردین در تابعیت بخش جناح شهرستان بستک مطابق نقشه 1:250000 پیوست که به مهر دفتر هیئت دولت تأیید می شود ایجاد و تأسیس شود.
    3-بخش کوخرد به مرکزیت روستای کوخردمتشکل از دهستانهای کوخرد و هرنگ در تابعیت شهرستان بستک ایجاد و تأسیس گردد.
    4-روستای جناح مرکز بخش جناح از توابع شهرستان بستک به شهر تبدیل و به عنوان شهر جناح نامیده می شود.
    ...
    تصوير: تصویب نامه شماره 58538/ت26118هـ  مورخ 22/12/1380 تغییرات و اصلاحات تقسیماتی زیر را در استان هرمزگان تصویب نمودند:

    تصویر مصوبه قانونى بخش كوخرد به مركزيت روستاى كوخرد


     

    تصویر دفترچه‌ی کنکور سراسری

    اگر مشاهدى تصوير بخش نامه برايتون مشكل بود



     

    جلودار مهران پیر جهاندیدهٔ کوخرد

    $
    0
    0

    جلودار مهرانپیر جهاندیدهٔ کوخرد


    • (آهای کاروانیان) ! به کوخردنزدیک می‌شویم ، دیگر چیزی نمانده‌است، برای استراحت آماده می‌شویم .


    • این صدای «جلودار مهران» پیر و جهاندیده‌استکه پس ازطی کتل و گردنه‌های ( گوچی) هوا را می‌شکافد و بر دل کاروانیان خسته می‌نشیند.. داریم به کوخردنزدیک می‌شویم ، دیگر چیزی نمانده‌است.

    کاروان
     
    • «جلودار مهران» از بزرگان منطقه کوخردبود! می‌گویند جلودار مهران که رودخانه و محل به نام او به یادگار مانده‌است، درمحل پاسگاه ژاندارمری مِهران کنونی از توابع بخش کوخردشهرستان بستکاستقرار داشته‌است و به تدریج کاروانها (قافله‌ها) اطرافش جمع می‌شدند.

    سردار چریکها

    • جلودار مهران سردار چریکها بود که از کاروانها (قافله‌ها) در برابر دزدان حمایت می‌کرد، چون قدیمیها می‌گویند که تهیه مایحتاج زندگی به وسیله قافلهٔ ألاغو قاطرو شتربوده و برای اینکه از ناامنی بین‌راه مصون باشند قافلهٔ بزرگی به صورت دسته جمعی حرکت می‌کردند، و با گروه زیادی از افراد مسلحاز طریق بندر لنگهو کنگو بندر عباسبه یزدمسافرت می‌نمودند تابستان حرکت می‌کردند و زمستان برمی‌گشتند. خشکبار وانواع پارچه‌ها و پرده‌های یزدی می‌آوردند و از اینجا هم خرما، بادام کوهیو مواد غذائی و عبای گوده‌ای همراه می‌بردند.

    قافله
     
  • چند اسبو تفنگچی در جلو و عقب ، و کاروان شتردر میانه، به امید رسیدن به کاروانسرایپررونق و آبادکوخردبا لبخند به استقبال استراحت می‌روند.
  • کاروانسرای تاریخی کوخرد
     
    • باشد که دمی بیاسایند و غبار ره از رخ گیرند و در تلاقی با کاروانهای دیگر کالا دهند و کالا بستانند و در شهر پررونق كوخردکه کودکان سر از پانشناخته با جلیقه‌های زربفتشان به استقبالشان می‌آیند، خرید و فروشی بنمایند و ره خویش در پیش گرفته از خم کتل (۱) گذشته به بستکبرسند و پس از آن ره به سوی لارو... در وادیهای دیگر و سرانجام گام درپی نان. بروند وباز آيند
    • ولی برای آنان اینجا (کوخرد) ( سیبه) جا ی دیگری است و کاروانسرای آن دیگرگونه ...صدای جرس که از دور به گوش می‌رسد شهر رنگ و روی دیگر می‌گیرد.شادی و نشاط در می‌گشاید و خوان نعمت گسترده می‌گردد.
    • کوخردیکی از قـدیمی تـرین مناطقی است که با فرهنگ غنی وآثـار به جامانده از گذشتهٔ خود، از دیر باز مورد توجه خاص وعام بـوده کـه در مسیر عـبـور کاروان هـای بازرگانـی و تجاری قـرار داشته‌است.یکی از توقف گاه‌های مهم واصلی این بازرگانان کاروانسرای واقع در مرکز شهر بوده.ایـن کاروانسرا از مـهـمـتـرین یـادگـارهـای گرانـقـدر مـعـمـاری دهستانکوخردسیبهبعد از مسجد جامع قبلهبوده، که رونقی خاص به این منطقه می‌بخشیده‌است. متاسفانـه این اثر بـزرگ مـعـمـاری را مانند مسجد جامع قبله خراب کردنـد. ناگفته نمانـد که از بین تمام کاروانسراهـا، کاروانسرای کوخردبزرگ‌تر وزیباتـر از بقیه بـوده، بخاطـر مـوقعیت خاص دوران آن زمان. کاروانسرا شامل ۸ اتاق بزرگ وکوچک بوده و ۲ باب ((دروازه)) اصلی وفـرعـی داشته‌است. دروازه اصلـی رو بطـرف قبلـه و دروازه فـرعـی رو بطـرف دریا (جنوب) باز می‌شده. بالای دروازه اصلـی کاروانسرا طاق مجـللی، هـلالـی شکل بلندی قـرار داشت کـه جـلـوه خـاصـی بـه دروازه و کاروانسرا داده بـود.
    • جلو دروازه فـرعـی از طـرف جنوب، یک کمی مـایل بطـرف قبلـه نمازگاهی بـود به شکل مربع که در موقع تابستانبرای نشستن واستراحت ازآن استفاده مـی شده‌است.
    • اهمیت کوخرداز آنجا بوده‌است که درآن زمان روستایی بزرگ ومرکز تجاری وتوقف گـاه کاروانیان بین لارو بندر لنگهو بندر کُنگبه حساب می‌آمده‌است، بـه خاطـر ایـن اهمیت درآن دوران، روی ایـن روستا بسیار حساب مـی شده‌است، چـرا کـه درآن زمـان کوخردیا سیبهقدیم خـودش تنها و هیچگـونـه آبادی بـزرگ اطـراف آن وجـودنـداشته، وزمین زراعتـی کوخردتا حدود نزدیک به جناح بـوده‌است وآن زمان دهى بنام هرنگوجود نداشتهاست،و جناحهـم یکی از قـدیمـی‌ترین مناطـق آن دوران است.
    • از آنجائیکه کوخردشهری أست که پیشینه آن به دوران حکومت ساسانیانباز می‌گردد، لذا نام کوخردبا تاریخ پر رمز وراز منطقه عجین شده أست، تا آنجا که نام کوخرددر سفرنامه‌های بسیاری از جهانگردان معروف یا مورخانی که از این منطقه عبور یا یاد کرده أند از جمله سفرنامه ابن بطوطهو کتاب (تاریخ کمبریدج) که یکی از منابع معتبر تاریخی منتشر شده توسط دانشگاه کمبریجانگلستانچاپشده است.

    کاروانسرای نیمه
     
    • مطمئنا سعدیشیراز از این راه به سوی کیش تاخته و حافظنیز از همین راه تنها سفر خویش به سوی ساحل خلیج فارس را به انجام رسانده‌است. همانگونه که ابن بطوطه (۲) دراین مسیر کوخردمصفا را دیده وبا دل در آن آرمیده که در کتاب خویش (۳) از آن یاد نموده‌است.
    • زمان در گذر است و ساربانش درگوش جرس برمی دارد ((که بربندید محملها))... و ماییم نشسته برشتران کند پای خیالی که دیریست نسیم خوش آهنگ کودکان گریزپای به استقبالش نیامده ... ماییم و کاروانسرای ویران شدهٔ از یاد رفته‌ای که بربام نگاهش دیگر کبوتر هم لانه نمی‌کند.
    • خیلی وقتها دراندیشه خویش به این پرسش می‌رسم که آیا ما همراه با کاروان (۴) تمدن به پیش تاخته‌ایم یا در زیر گرد و غبار به جامانده از آن کاروانیانی که روزگاری کوخردمامحل شان بوده مانده‌ایم یا خدای ناکرده خود را در سایه کوه ناخبه فراموشی زده ایم؟
    • در پایان به نام (کوخرد) می‌بالیم ، وبه یاد نام (سیبه) افتخار می‌کنیم..

    خوجسته باد «کوخرد» باستان نوروز

     

    که یادی ز «سیبه» به یادگار آمد

    پی نوشت‌ها:

    • (۱) ـ خم کتل: (کُتَل بستک) راه کتل بستک ، راه کاروان‌ها در دوران قدیم.
    • (۲) ـ ابن بطوطه: (محمد بن عبد الله بن محمد بن إبراهیم لواتی طنجی، ابو عبد الله) جهانگرد معروف مراکشی، در شهر طنجهسال ۷۰۳ق/۱۳۰۴م در مغرببدنیا آمد و سال ۷۲۵ هبسوی مکه عزیمت نمود و مصر، شام، حجاز، عراق، ایران، یمن، بحرین، ترکستان، میانرودانو بخشی از هندو چین، جاوهو شرق آفریقارا پیمود و سرانجام به مغرب نزد شاه ابی عناناز شاهان بنی مرینبرگشت. سفر او ۲۷ سال به درازا کشید (۱۳۲۵-۱۳۵۲م) و در مراکشسال ۷۷۹ ه/۱۳۷۷م. درگذشت.
    • (۳) ـ کتاب خویش: (سفرنامه ابن بطوطه) یکی از مشهورترین کتابهای جفرافیایی دوران قديم است. نویسنده این کتاب ابن بطوطهاست. این کتاب نتیجه سفرهای طولانی ابن بطوطه‌است که در سال ۷۲۵ هجری قمری آغاز شد و در سال ۷۵۴هجری قمری پایان یافت واین سفرها ۲۹ سال ونیم بطول انجامید.به راستی کتاب سفرنامه ابن بطوطه حاصل چندین سفر پی در پی و طولانی نویسنده به دوردنیا است. چنانکه به بیشترین شهرهای سرشناس دوران خودش سفر کرده وبیشتر کشورهای آسیاو آفریقا وقسمتی از قاره اروپا نیز دیدن کرده‌است، ولی از دو قاره آمریکای شمالی وجنوبی واسترالیا دیدن نکرده‌است، چونکه در آن زمان جهان به ۷ آسمان و هفت دریا و هفت اقلیم تقسیم می‌شد و جهان همانند سینی تصور می‌شد که سلسله کوه قافآن را احاطه کرده‌است تا آب دریاها از آن به بیرون نریزند. هفت دریا عبارت بودند از دریای فارس، دریای روم، دریای هند، دریای مازندران، دریای قلزم، دریای اقیانوس و دریای زنگبار.
    • (۴) ـ کاروان:کارون واژه‌ای فارسیمی‌باشد که در زبانهای دیگر هم به همین نام و مفهوم به کار برده می‌شود. کاروان در قدیم به گروهی از مردم که با تعداد زیادی اسب و خر و قاطر به قصد سفر تجاری و زیارتی عازم مقصدی طولانی می‌شدند کاروان می‌گفتندبه عبارت دیگر دسته‌ای از مسافران که معمولان با قصد تجارتباهم سفرمی‌کنند. کاروان معمولان در مناطق بیابانی به خصوص در جاده ابریشمبرای ایمن ماندن از راهزنان، گروهی حرکت میکرده‌اند.

    قافله
     
    قافله
     

    منبع

    • محمدیان، کوخردی، محمد، (شهرستان بستکو بخش کوخرد) ، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
    • محمدیان، کوخردی، محمد، “ (بـیاد کـوخـرد) “،ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۹ میلادی.
    • سیبه ماندگار .
    • Peter Jackson and Lawrence Lockhart (Ed) (۱۹۸۶), Vol. ۶th, The Cambridge History of Iran: Cambridge University Press
    Viewing all 288 articles
    Browse latest View live